اولین تصویری که از کودکیم به خاطر دارم برمی گردد به یک بعد از ظهری که فقط بابا خانه بود و معلوم هم بود که از سر کار برگشته بود. حس تابستان داشت. جلوی تلویزیون نشسته بود وچیزی شبیه کتاب شایدم روزنامه می خواند. حواسش گرم خواندن بود و من در وضعیت هوشیاریه کامل بودم از خودم، بی توجهی پدر و صدای مجریه نماآهنگی که رزمندگان اسلام را به جبهه های نبرد حق علیه باطل تشویق می کرد. یکی از آن سال های کوران جنگ بود.
من ،کماکان در همان وضعیت آگاهانه، می دویدم داخل آشپزخانه و در یخچال را باز می کردم و یک دانه آلوی مشکی( که اصولا در تابستان سر و کله اش پیدا می شود) بر می داشتم واز خوردنش خر کیف می شدم. می آمدم تا لب درآشپزخانه و بابا را می دیدم که کماکان سرگرم مطالعه است و اخبار جنگ گوش می کند و عجیب قضیه در این بود که انگار مرا نمی بیند که هی می روم داخل آشپزخانه و آلو به دست می آیم بیرون و می دوم بالای پله ها . آلو که خورده می شد دوباره همان آش بود و همان کاسه!انگار من نامرئی شده بودم که پدر نمی بیندم!
آن آلوها را می خوردم و نگرانیه شبه عذاب وجدانی از اینکه زیاده روی می کنم - چون احتمالا مامان آنموقع ها هم، هیچوقت نمی گذاشت آلوی راحت از گلویم پایین برود - به سراغم می آمد و شگفتا که بابا کماکان هیچ عکس العملی نشان نمی داد.
الان که به آن فکر می کنم می بینم که تعجب من در آن موقع از آن بود که پدری آنقدر نسبت به تحرکات فرزندش - بنده - که دو سالش نشده بی تفاوت باشد. شاید همین تفاوت را احساس کرده بودم، همین آزادی را رهایی را که آن روز را کماکان به یاد دارم.
به مادر که می گویم میگوید اینها همه ساخته ذهن توست. وقتی از معماری خانه امان می گویم که در همان سالل از آن بلند شدیم:از دری که به پارکینگ می رفت، از دو ردیف پله ای که اولی به حمام می رفت و دومی به اتاق خواب و از طاقچه ها که تلویزیون رویش بود و... آنوقت می گوید: پسر جان، بچه دو ساله که هنوز ذهنش شکل نگرفته! اینها رو همحتمن یکی برات تعریف کرده!
و دیگر نمی داند آگاهی روحانی را ذهن به چه کار آید، چه شکل گرفته چه نگرفته!
و این اولین تصویر من از زندگی، جایی شاید قبل از دو سالگی ام بود.
۲ نظر:
این پست را دوست داشتم.
سینا جون باور کن منم یه همچین چیزی از دو سالیا دوسال و نیمی بودنم می گم. و دقیق مادرم همین حرف رو می زنه.
اما می شه.
اینو مطمئن باش.
کودک قسمت بزرگی از شخصیت ماست.
نوشته هاتو که دوست دارم. امیداوارم. خوب هم درس بخونی.
تا دیدار
آذر.م
ارسال یک نظر