چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۹

یسنا داره میره
آمریکا
حالا حالاهام بر نمی گرده
فرده گم شو پارتی داره
خونه متشّنجه
بحث پارتی فرداست
حرف منو گوش نمی دادن
اومدم بالا
بابا یدفعه توهّم می زنه
مامان کمی بی تفاوته
بی منظوره
من یکمی تو خودم میریزم
سرِ خودم به اندازه کافی شلوغ هست
یسنا مشورت پذیر نیست
مامان که اصن به هیچ وجه!
تو خونه ما همه قدّن
من فکر کنم کمتر
قبلن بیشتر بودم
موزیک آرومم کرد فک کنم
هیو هم همینطور
پیش گویی زندگیِ آدمو نرم نرمک عوض می کنه
خیلی طول می کشه که آدمهااین حضور رو در زندگی قبول کنن
بازها با پیش گویی روبرو میشن
ولی با خنده یا هر نو ع واکنش دفعی، دورش میندازن
اما پیشگویی دوباره و سه باره در زندگیشون رخ میده
تا زمانش برسه و دریچه قلبشونو باز کنه
تا معجزه رخ بده
از اون روز به بعد
دیگه هیچی مثل قبل نیست

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats