پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

فراخ شدم

من با تو و تو و موسیقی خوشم.
نه با تو،
نه با تو،
نه با موسیقیِ تک،
نه با هیچ یک از ترکیبات جُفتِ محتمل.
به اندازه کافی از زندگی بُریده و دور ریخته ام که بدانم چه می خواهم.
نه حتی یک مسئولیت دیگر قبول می کنم تا به پایان رساندنِ این مشغله یِ نا خواسته که بودش را به بودِ اجبارِ خدمت ترجیح دادم، می دهم، که مرد شدن آنقدرها هم که می گفتند به اتمام خدمت نیست و این مرزبندی های مُزحکِ عُرف پَسند از بَدو تولد هم بی بُنیه بوده ( و بنده توامان سعی در برون ریزی تنشِ امروز و پرهیز از خشمَمَم که مجموعش می شود جذب صلح بدون آلوده سازی فضا )
هیچ وجدان دردی هم از بکار بردن این همه کلمات عربی ندارم، هیچ غرض ورزی هم با زبان مادری-پدری(کرم!)
می گفتم، به اندازه کافی بیرون انداخته ام، تو آمده ای، جا( تو بخوان وقت ) تنگ شده، یا چیزی بیرون باید رود،
یا من فراخ باید شوم.
من فراخ باید شوم (دوم پایین)
من فراخ باید شوم
من فراخ می شوم(سوم بالا)
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ شدم  ( و بر گردید سر نُت تُنال!)

۱ نظر:

تو گفت...

با تو باید فراخ بشوی...
یا فراخت باید تنگ بشود... :))

Free counter and web stats