دوباره که قلبم شکست،
از جا در آوردمش و بستمش به دُم بادبادکی که بابا هرگز برایم نخرید،
که دلم اولین بار شکست.
گفتم بسپرمشان به باد که بوزد و ببرتشان به دوردست ها،
تا که شاید قلبِ شکسته ای که به بادبادک نخریده ای وصل شده پیدا شود و
دل به دل ما بگذارد
همانجا که می گویند آسمانش پر از دل های شکسته و تنها مانده و بادبادکان نخریده است
حالا منُ و قلبِ شکستهُ و بادبادکِ نخریده ام
همینطور منتظر منتظریم،
نمی وزد که!
بعد، هِی به آدم می گویند رهایش کن،
کجا خوب؟ در این لجن؟
از جا در آوردمش و بستمش به دُم بادبادکی که بابا هرگز برایم نخرید،
که دلم اولین بار شکست.
گفتم بسپرمشان به باد که بوزد و ببرتشان به دوردست ها،
تا که شاید قلبِ شکسته ای که به بادبادک نخریده ای وصل شده پیدا شود و
دل به دل ما بگذارد
همانجا که می گویند آسمانش پر از دل های شکسته و تنها مانده و بادبادکان نخریده است
حالا منُ و قلبِ شکستهُ و بادبادکِ نخریده ام
همینطور منتظر منتظریم،
نمی وزد که!
بعد، هِی به آدم می گویند رهایش کن،
کجا خوب؟ در این لجن؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر