نمی|شناختمت که
یکبار آن هم مستانه رقصیده بودیم
من، من بودمُ و تو، تو.
آنموقع نمی|دانستم امّا
آنموقع نمی|دانستم امّا
که تو هَم، توئی
گذشت تا روزی که عکسها را مرور می کردم
دقیق که شدم
دانستم
دانستم
،نگاهت
چیزی در آن آشنا بود
نگاه دیگران اما نه
آنها دیگران بودند
تمامی آن دیگران عزیز.
نگاه تو
پشت هر لبخند
هر قهقهه حتی
غمی پنهان داشت
سادگی، صفا داشت
نگاه تو، نگاه من
هر دو غم دارند
غمی آشنا
غمی دیرین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر