امروز وارد مرحله جدیدی از عاشقیت دل سوخته و این حرفا شدم، خوب دیگه می دونم چه مرگم شده، مثله شوفری که ماشینش روشن نمیشه میگه سرما خورده. مسئله شناخته که از خودت بیشتر میشه. میشی مثه مکانیک واسه خودروت.
حالا منم می دونم داره چی میشه، به این میگن ذره ذره در عشق ذوب شدن حتمن :))))). ماشاالله روحیه.
اینطوری آرومتر میشم.، خوب حالا قضیه چیه؟ بی اشتهایی، قلیانی تو دلت بپا میشه، دلشوره|یه ناخواسته|یه به ظاهر بی دلیلی توت شروع میشه، یعنی اینا همه واسه عشقه، اما حالا چی میشه، دلشوره رو مکانیزم معده|ات تاثیر میذاره، بنابراین اشتهاتو از دست میدی، و چون عنصر وجودی|ت به خاطر قلیان احساسی|ت تعادل خودشونو از دست داده و مثلن اگه جامد بوده شده مایع، حتی ممکنه باعث مریضی|یه فیزیکی|ت بشه. این که حالا خوبه ،هنوز هیچ اتفاقی نیافتاده، این عنصر ممکنه به حدّی تغییر ماهیت بده که به گاز تبدیل بشه که خدا نکنه اون روز برسه که هرکاری از دستت ممکن میشه، مثه فرهاد مثه مجنون.
اما من،یعنی خداییش اگه یعد ۲۵ سال از زندگیم و تجاربی چند در این زمینه، هنوز یاد نگرفته باشم چطور باهاش کنار بیام و تعادلمو حفظ کنم، همون باید برم گو فاک یورسلف کنم.
اما خوبه که دوباره تجربش می کنم، حسه خیلی خوبیه، آرومه، دیگه مثه قدیم سرکش نیست
آهان نکته جالبه دیگش اینه که قوه جنسیت ضعیف میشه، کلن عملکرد چاکراهایه تحتانیت مختل میشه
که این شروع فاجعه|ست، چون سلامتیت به خطر میافته، البته همیشه راه فراری هست.
آدما در طول سالیان سال عنصر وجودشونو می سازن، از علایقه فیزیکی و احساسیشون. این عنصر مثه هر عنصری میدان مغناطیسیه خاص خودشو داره، حالا هر میدان مغناطیسی هم یه فرکانسی داره ، یعنی اینکه عنصر تو هم فرکانس کاریه خودشو داره، زمانی که فردی وارد زندگیتون میشه این فرکانس کاریتون، واسه این که در حوزه مغناطیسیه اون قرار میگیرین تغییر میکنه، واسه همینه که گاهی آدما رو حتی واسه بار اولی که می بینی احساس نزدیکی میکنی، با حتی تنفر بدون شناخت، حالا این خوبه یا بد؟
باید بگم این فقط یه مکانیزمه، نه خوبه نه بد، ظرفیت تو در پذیرش این حکم به عنوان یه مکانیزم وتنها یه مکانیزمه که تغییر ایجاد میکنه، در ثانی اگه این مکانیزم نبود اصولن حیات ممکن نبود، اصن کسی به سمته کسی جذب نمیشد که حیات شروع بشه. حوصله|یه حرف زدن در مورده ساختار عتاصر وهسته اتم فیزیکیو ندارم که همه خوندن تو مدرسه.
فقط اینو میگمو والسلام
هر فردی یه میکروکاسمومه یعنی یک کهکشانه در ابعاد کوچک، وکلیه افراد و دنیایی که ما می شناسیم یه ماکرو کاسموسه، یعنی کهکشانی در ابعاد ماکرو.
حالا این یعنی چی؟
باورش سخته اما این یعنی اینکه در حاله حاظر یک کهکشان در ابعاد میکرو( بسیار بسیار ریز ) در درونه هرکدوم شما در جریانه، مضحکه نه ه ه .
نه ، اصلن. ببینین من واسه خودم این مثالو دارم. ما تصوری که از دنیایه اطرافمون داریم چیه؟ مثلن سه ساختمون ۳ طبقه، چیزی بود که در کودکی من خیلی خیلی بلند به نظر میاد، بزرگ که شدم و همون ساختمونو دیدم خندم گرفته بود، چونکه به نظرم فوق العاده کوچک بود، یا مثلن چه حسی دارین وقتی زیره یه ساختمونه خیلی خیلی بزرگ قرار دارین،من که احساس مورچه بودن دارم، حالا خودتونو بذارین جایه مورچه ای که داره رو مین دنبال غذا میگرده شما دستتونو می زارین جل راش، از دستتون میاد بالا. چه حسی داره مورچه|هه؟؟؟؟؟؟
هیچی شما وابعادتون خارج از درکه اونید. شما مثه یه کوه میمونین واسش!!
انسان هم در ماکرو کاسموس یه مورچست، ما حتی نمی تونیم گرد بودن کر زمین رو ببینیم.
خوب حالا بریم سراغ میکرو کاسموس، تو به عنوان منبع انرژی و بدنه تو به عنوانه منبع ماده، یه کهکشان رو تشکیل میدین. یه کهکشان عینه همین کهکشانی که توشیم،همین الان، عینه کهکشان راه شیری. مضحکه؟
:))))
خوب دلیله من اینه
همون قضیه مورچه اینبار برعکس، مورچه درکش از ابعاد بزرگ تا یه حدی بود، ما هم همینطور،ولی در مورده ابعاد کوچک هم همینطوره، مگه ما تا چه حدی از ریزی رو درک می کنیم، حتی با چشم مصلح؟ مسئله همینهشاید یکی بگه خوب اتم داریم و پروتن و نوترون، همین، دیگه از داخل تر نمیشه، با ابن حال علم مدام در حال پیشرفته، ولی یادتون نره
پروتون و نوترون خردترین ذرات ماده در ماکرو کاسموسن
یعنی تو همین دنیای خودمون، اما در مورد میکرو کاسموس داستان تفاوت داره! نوترون برایه میکروکاسموس می|تونه در حکم یه منظومه باشه برای ماکروکاسموس!!!!
خوب این یعنی چی؟ یعنی درک ما از وسعت ریزی چیزه بسیار محدودیه.
به سادگی حالا می تونین تصور کنین قضیه از چه قراره. حالا یه آیینه بذارین جلویه کل این داستان و توش نگاه کنین، درست عینه زمانی که دارین تویه تلسکوپ یا میکروسکوپ نگاه می کنین، مثه این میمونه که به آیینه جلو یه آیینه یه دیگه بذارین، تا تا بی انتها بره. دنیا بی انتهاست و این یه حقیقته، همونطوری که تو بی انتهایی و اینم یه حقیقته،
هر زمانی که به این موضوعات فک میکنم، به صلح عجیبی می رسم، نرم و مرموز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر