پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

احساس می کنم پاره پاره شده ام، و این بار اولم نیست! گویا این احساس را پایانی نیز نیست.
پارگیه فکر آفتیست که به جانم فتاده است.
در ابتدا جذاب و جایز به نظر می آید، هیجان انگیز می نماید، کمی که پیش می روی مشکلات در پی هم از راه می رسند.
در انتها خود را پاره پاره می یابی
25 سال از عمرم می گذرد اما از تنها چیزی که در زندگیم مطمئنم اینست که می خواهم بروم!
جای شکرش باز باقیست. 
مانده ام آیا این ترس است در لباسی نو ، ناشناس رخ نمایانده و افسار از من ربوده؟!؟!؟!؟!
نمی دانم، دیگر هیچ نمی دانم.
حتی نمی دانم دوستش دارم یا نه! و این داستانیست تکراری در 3 سال گذشته ام
انقدر انسانیت در وجودم مانده که در بلاتکلیفیم شریکش نکنم!
خدا خیرت بدهد کیهان که باز این سوال را برایم ایجاد کردی: آخر سر چی می خوای بکنی تو؟! من نفهمیدم!
نمی دانم به دنبال علاقه ام بروم یا استعدادم!؟!؟!
دنیا عجیب با من بی رحم بوده در این انتخاب.
وقتی -نویسنده مورد علاقه ام-  وبلاگش را بست تکان خوردم.
وقتی -دختر مورد علاقه ام- دوباره تلفن زد شکه شدم
و من ترسیدم یا ملاحظه اشان را کردم یا خودم را ؟!؟!
وقتی دوباره در زندگیم از این شاخه به آن شاخه پریدم حس کردم من هیچ نمی دانم.
انگار هیچ درسی از زندگیم نگرفته ام.
گویا باید بروم راهب شوم،
واقعا نخواهم توانست از این بلاتکلیفی بیرون بیایم؟
آیا به یک منجی نیازمندم؟
نه
نه
نه
گویا دیگر خودم را دوست ندارم.
مگر من نبودم که تمام آن عادتها را ترک کردم!؟
توانستم،
چه چیز را گم کرده ام!؟
می می توانم.
این سستی آفت جانم شده است.
توئی که نمی دانم کیستی، دوستت دارم.
توئی که آنجایی، و این روح عریان را می نگری، دوستت دارم.
توئی که لمس شده ای پایه اعترافات من، به دلسوزیت نیازی ندارم،
 تو، با توام تو، به عشقت نیاز دارم 
به همراهیت، به دلداریت
به دوستیت
اما به دلسوزیت نه!

این نیز بگذرد.
لیکن سستی ترس می آفریند یا ترس سستی!؟!؟

من می خواهم تقدس را از شعر بزدایم! ... چارلز بوکوفسکی

سهمِ من از شاعری، این بود که شعر را ساده کنم. تا آن را انسانی تر کنم. من به آن ها یاد دادم همان طور که نامه می نویسند، شعر بگویند. من می خواهم تقدس را از شعر بزدایم! ... چارلز بوکوفسکی

در راستای اینکه: آخیش حرفمو زدم

"آقا ما که مسئول ادعای دیگران نیستیم. اصلن به ما چه که قبل از بوکوفسکی کس دیگری هم اینکارو کرده یا نه.
مهم اینه که اون هم سعی خودشو کرده.
من در این تک جمله چنین ادعاییو نمیبینم که اون اولین کسیه که تقدس زدائی کرده
ولی اگه اینو قبول کنیم که تقد...س زایی در شعر وجود داشته و داره و چندین قرن ادامه یافته.
به خیلی بیش از یک والت ویتمن احتیاج داریم که در مقابلش بایسته.
ما یا باید خوشحال باشیم که شخصی می خواد تغییری ایجاد کنه یا نباشیم
حالا هرچقدر هم من و من داشته باشه!"

پسرهای خیابان پشتی

و این یک اتفاق بود. شنیدم. یاد یاد گذشته بود و شهرزاد.
خاطرات سیالند ؟! نه گاز به نظر می آیند.
این است سرانجام مرتب کردن آرشیو خاک گرفته . اما دیگر این موزیک جلف به نظر نمی رسد. کامرشیال کماکان چرا. اما با موجودیتش سر جنگ ندارم. کماکان ایشان را موزیسین نمی دانم!

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

نمی دونم از کجا اومد یا چی شد که برگشت .
میدونم که برگشت وهست، گویا همیشه بوده ، هیچ وقت تنهام نذاشته، ترکم نکرده!
اون اومد جوری که انگار در تمام این مدت در سایه من مخفی بود، 
گویا تمام این مدت منتظر چنین فرصتی بوده ،
 چنین لحظه ای از انسانیت ناب تا دوباره و دوباره به من ثابت کنه هست و همیشه بوده
و چه قوتی داد به قلبم. که تهی بود، تهی بودم. و حالا پر شدم
خالی بودم 
پر هستم

شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۹

باشد که چنین شود

و اینبار تقدیر چنین خواهد بود:
مرا خواهی دید.
جامه خواهی درید
نعره خواهی کشید
علاقه خواهی ورزید
عاشقی خواهی کرد
باشد که چنین شود

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

مسئله این است: بی ناموس شدیم رفت آیا؟

هان؟
چی؟
کی گفته؟!
من؟!!
نه بابا!!
تکذیب میکنم.
100%
3 تا 20 ؟!
تو کارنامه؟
کارنامه من؟!
کی گفته؟
دروغ ِ قربان!
تکذیب می کنم قربان!
از این بی ناموسی آ به ما نیومده هنوز!!!!

پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

فقر دانش روز در موسیقی

من به شخصه معتقدم مشکلی در موسیقی کامرشیال نیست.
دید حرفه ای به هنر و موسیقی لزوم کسب درآمد رو تشخیص میده ولی دید اسطوره ای باعث میشه ما تصورات و آرزوهامون رو وارد هر حرفه ای بکنیم.
در ایران هنرمند حرفه ای بودن کار دشواریه!
در همه حای دنیا از موسیقی کسب درآمد می کنن. حال چه آهنگساز کلاسیک چه خواننده پاپ چه گروه راک.
موسیقی از هر نوعی باید وجود داشته باشه و هیچ یک برتری نداره.
پول در آوردن از موسیقی گناه نیست. همونطور که پول درآوردن از بازی در فیلم پرنو گناه نیست. (اصولا این ذهن ماست که چیزی رو گناه جلوه می ده) فاصله گذاریها برای ما درست جا نیافتاده. 
دید حرفه ای لازم داره که بتونه درست تشخیص بده.موسیقی پاپیولر چه راک چه پاپ چه رپ چه ... باید در هر جامعه ای وجود داشته باشه. کلاسیک هم همینطور. طرفدار هیچ کدوم بر اونیکی اولویت نداره.
موسیقی راک می تونه با ارکستر کلاسیک اجرا بشه و کلاسیک با بند راک! بله موسیقی راک می تونه در کمپوزیشن بسیار از کلاسیک هم پیچیده تر وگوشنوازتر باشه!
اما واقعیت اینه که گنجینه موسیقی کلاسیک چیزهایی رو در خودش جا داده که موسیقی عامه پسند در خلاقانه ترین حالتش سالها راه داره تا به اون برسه. همینطور موسیقی عامه پسند(که اصواند کامرشیال بودن خیلی از زمانها نمیتونه از ارزشش کم کنه!) نیز به مرحله ای رسیده که موسیقیه کلاسیک و تلقی ای که آهنگسازان موسیقی کلاسیک از اون دارن رو به شدت تحت تاثیر قرار داده!. 


اصولن این رفت و آمدی دوطرفست! کار به جایی رسیده که امروزه در آکادمی ها این حد و مرزها بین این شاخه ها از موسیقی برداشته شده و می شه.
فقر دانش روز در موسیقی به شدت مشهوده در ایران. موزیسین ایران نیاز داره از این مبارزه و جبهه گیریه بیخود دست برداره و کمی بر مطالعش افزایش بده. موسیقی ایران - در بعد غیر سنتیشو عرض می کنم - مثل یک برکه می مونه در مقابل اقیانوس موسیقی جهان ، و اصولن جایی واسه این حرف ها باقی نمی مونه.

چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹

Anti Media

بس است دیگر بس است
این جنجال برای چیست
گوشمان پر است
کافیست
سرنوشت من سرنوشت تو
سرنوشت منه ایرانی
سرنوشت ما ایرانی ها را
نه در خبر بی بی سی فارسی رقم می زنند
نه در تفسیر خبر وی او ای
و نه شبکه خبر آی آر آی بی
زندگی ادامه دارد
خواهد داشت
با یا بدون این حکومت
سرنوشت انسانیت را هیچ حکومتی
هیچ قدرتی توان رقم زدن ندارد
این جنجال برای هیپنوتیزم کردن من
هیپنوتیزم کردن تو
و چپاندن هرآنچه است که او می خواهد تو باور کنی
رهایش کن
خاموشش کن
براستی این سکوت واقع گوی راستی نیست؟

مجریان خبر همچون رباتهایی شبیه سازی شده انسان نما،
هر روز از راه می رسند، تا در ظاهری چشم نواز و صادق از پلیدی خبر دهند از جنایت از حادثه از قیام ازفاجعه.
در حرف هیچ یکشان، شده است تاکنون ، لحظهء ناب انسانی ای بیابی؟
چه بر سرمان آمده دل به ترسِ خاموشِ زائیده از اخبار داده ایم؟
چه بر سرمان آمده دل به این ریا به این خشم به این نفرتِ هدفمند نهاده ایم؟
چه بر سرمان آمده که لحظات ناب انسانی را به فراموشی سپرده ایم؟
چه سودی از ترساندن ما عایدشان می شود؟
چه سودی از خشم ما عایدشان می شود؟
آیا هر روز با از دست دادن صفات انسانی به انسان بهتری تبدیل می شویم؟
زندگی ایرانی ما بی خبر چه تفاوتی می کند؟
حیات فردی ما چطور؟
تا کی به این بازی تن دهیم؟
برادر من، خواهر من ،
عشق من،
مشکل نبود عشق است
رسانه خالی از عشق است.
این حکومت نیز چنین است.
در این بازی قدرت عشق نقشی ندارد.
رسانه ابزاری جنگی است
جنگ و عشق راهشان جداست.
من اکیدا معتقدم رسانهء خبری ، منه ایرانی را از ما دور می کند
ما شدن با عشق امکان پذیر است
ترس و نفرت در مقابل عشق است.
همان است که هدف رسانه ها و همین طور این حکومت است.
از این حیث هر دو هم جهتند.
چون تشنهء قدرتند
بیا انسان باشیم
باز

دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

نکسوس

یعنی بنده ذوق مرگ ها! هیجانی که نکسوس وارد زندگیم نموده زایداوصف است. بخوانید آقایان . بخوانید خانمها.
نکسوس-تصلیب گلگون- هنری میلر را سهیل سُمّی ترجمه و ققنوس 1382 در 482 صفحه منتشر نموده.
گویا جلد پایانی سه گانه هولناک میلر در مورد زندگی هولناک انسان معاصر است که با پکسوس و سکسوس شروع شده!
هرچه است این شاهکار را باید خواند حتی زمانی که 2 جلد دیگر یافت نشود فارسیشان!

جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۸۹

Reconciliation comes in various ways.

حالا که امتحانات تمام شده. حالا که یهد از ماهها حس کردم می تونم دوباره طعم آرامش و صلحُ در زندگیم بچشم، می بینم که تمام زحمتی که کشیدم، تمام سختی که تحمل کردم، بیخود نبوده. 

و خوشحالم که دوباره و بعد از مدتها حس می کنم در جائی که باید، قرار گرفتم، همینکه تونستم دوباره قدمی هر چند کوچیک بردارم تا از این محافظه کاری قدیمی ایرانی بودن و ترس شکست خوردن بیرون بیام، مبارزه ای که سرنوشت تحمیل شده در سمت دیگرشه و پیروزی زمانی رخ می ده که باور کنی چیزی به اسم سرنوشت تحمیل شده وجود نداره!

پ.ن: باید باور کنم که دوستت دارم. دارم. نمی دونم آ یا می تونم روزی زُل بزنم تو چشات و با سربلندی بهت بگم:" دوست دارم" و تو هم ریز بخندیو دل منو شاد کنی!
Free counter and web stats