سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

رویِ لوله یِ بزرگ آب کلان شهری، سُر می خوریم تا آن طرف رودخانه.
سمتِ راستِ جاده خاکی را می گیریم، تا اولین فرعی سمت چپ.
لوله یِ بزرگ آب کلان شهری را علم می کنیم.
شب ها سایه اش اولین فرعی سمتِ چپ را آسفالت می کند.
زیر نور ماه، لوله یِ بزرگ آب کلان شهری، دیگر چندان هم نقره ای به نظر نمی رسد.
صبح ها از نو، لوله یِ بزرگ آب کلان شهری را پل می کنیم، رویِ رودخانه یِ خاموش، دکمه یِ پِلِی را می زنیم.
روز از نو
روزی از نو

دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۹

زندگی مشترک ما تشکیل شده است از
 تو خیابون نارنگی خوردنها
تو خونه ماکارونی درست کردنها
ماه عسل رفتن ها و گل زدنها
راستی چن چندیم؟
۹-۶؟

جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

الآن حس کردم باید بگم: اِنقد بَدم میاد کسی واسم کتاب هدیه بیاره، نمی دونم، حس کردم، هَتو.
مناسب ترین تعریفی که برا مامان در بستر خانواده یِ چهار نفرَمون پیدا کردم اینه:
سازِ ناکوکِ کوآرتت!

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

رفاقت یعنی شطرنج بازیِ نصفِ شبانه سر کوچه یِ دانشور
وقتی پیر شدی!  

چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۹

یسنا داره میره
آمریکا
حالا حالاهام بر نمی گرده
فرده گم شو پارتی داره
خونه متشّنجه
بحث پارتی فرداست
حرف منو گوش نمی دادن
اومدم بالا
بابا یدفعه توهّم می زنه
مامان کمی بی تفاوته
بی منظوره
من یکمی تو خودم میریزم
سرِ خودم به اندازه کافی شلوغ هست
یسنا مشورت پذیر نیست
مامان که اصن به هیچ وجه!
تو خونه ما همه قدّن
من فکر کنم کمتر
قبلن بیشتر بودم
موزیک آرومم کرد فک کنم
هیو هم همینطور
پیش گویی زندگیِ آدمو نرم نرمک عوض می کنه
خیلی طول می کشه که آدمهااین حضور رو در زندگی قبول کنن
بازها با پیش گویی روبرو میشن
ولی با خنده یا هر نو ع واکنش دفعی، دورش میندازن
اما پیشگویی دوباره و سه باره در زندگیشون رخ میده
تا زمانش برسه و دریچه قلبشونو باز کنه
تا معجزه رخ بده
از اون روز به بعد
دیگه هیچی مثل قبل نیست

دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۹

نیمه شبانه

سنگ که باشد، سرد است
سیمان، سخت و یخ زده
موهای موکتی اش را هیچ دوست ندارم
آن پلاستیکی ها کفرم را در می آورند
چوبی اش
هم گرم است
هم بی مو
و وای به لحظه ای که تو رویشان راه می روی
موجزترین ترانه های عاشقانه
قـــــــــــــــرچ قــــــــــــــــــرچ
جنجالی ترین خلخال ها
خـــــــــــــــال خـــــــــــــــــال
و پر فتنه ترین رقص ها
کـــــــــــــــوب کـــــــــــــوب
کف خانه ام را چوب می کنم

- تهمینه طاهباز-

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۹

برای دوستی که از صبح تا حالا دلش یه جوریه

عشق یعنی همیشه حاضر بودن

چقدر همه چیه این عاشق بودن طبیعیه!
چقدر همه چیه این عاشق بودن غریزیه!
چقدر واقعیه که نمیشه باورش کرد!
چقدر خوبه!
چقدر رویاییه!
رویایی که از خواب
رویای که از بیداری هم
واقعی تره
رویایی که همانند تمام رویاها
از یاد
گریزانه
رویایی که هست تا بیداریو
همچون خواب زیبا کنه
همچون خواب دل انگیز کنه
پر رنگ و پر راز کنه
پر تب و پر تاب کنه
همچون خواب واقعی کنه
واقعی تر از واقعیت کنه
فقط به برکت یک هیوووو
تو و تو
با هم
زندگی ام را به رقص می آورید.

تو و تو
که کلمات را به شعر
احساس را به عشق
منطق را به بینش
وجود را به حضور
بسط می دهید.

تو و تو
که شمای من هستید
این ابراز عشق من است.

جمعه، آبان ۲۸، ۱۳۸۹

توهمی به نام واقعیت

منجر به نوشتن سنت فلوریان [ نامی که اشنیتکه بر سمفونی شماره دو اش نهاد، وجه تسمیه آن هم به صومعه ای به همین نام در اتریش بر می گردد که آنتوآن بروکنر آهنگساز فقید اتریشی در آنجا دفن شده است، اشنیتکه این سمفونی را در تجلیل از آنتوآن بروکنر نوشته بود
...
به اینجای مقاله که رسیدم اول نوشتم (نوشته است)  ،
نقطه رو نذاشته یادم اومد ساله ۹۱ از بین ما رفته
با ۳تا
backspace
پاکش کردم نوشتم:(نوشته بود) چه سخت عجیب بود باور ه این (بود)  حتی با وجود اینکه آنچنان هم با موزیکاش - غیر از یه آلبوم - محشور نبودم
چه سخته پذیرفتن این توهمی که بهش میگیم واقعیت
این مرگ
این واژه کوچکترین بارِ معنایی رو تو زندگیم حمل نمی کنه
مدتیه
چه خوب که هنرمند همیشه زنده ست
چه محو
رامم می کنی
چه آرام 
خوابم می کنی
چه نرم
در رویایم می بری
و چه ساده
غوطه زدن در آن را یادم می دهی

شنا کردن در دریای رویاها
چه آسان است این روزها
شناگر طوفان دیده یِ دیروز را
چه باک از خواب شیرینِ امروز

به تو که روزی بر زندگیم تابیدی واز خواب بیدارم کردی

وقتی فکر میکنم انگار تو از تو ذهنم فکر می کنی
وقتی نگاه می کنم انگار تو از پشت چشمام نگاه می کنی
وقتی می نویسم انگار تو با دستام می نویسی
این وضعیتی از بودنِ که دوست دارم
این وضعیتی از حضورِ که تا حالا تجربش نکرده بودم
حسی از اعتماد متقابل
از حضور توامآن در یک کالبد
و یا حسی از اتصال
از یکی شدن به واسطه یِ اعتماد متقابل
به واسطه عشقِ بلاشرط
استاد
به خاطر تما م آنچه به زندگیم افزودی و تمام آنچه از اون کاستی
به واسطه تمام درسها و آزمونهایی که تا به حال در مسیر زندگیم قرار دادی
فقط
ممنون.
روزهای زندگیم به دو بخش عمده تقسیم می شود
زمانهایی که تو در زیر پتویی
و زمانهایی که منتظر زیر پتو رفتنتم

پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۹

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
..........................................................
حالا می فهمم این شعر چی میگه؟

مکالمه تلفنی با موش ماهیه شکلاتی.

-ساعت چنده؟
- از لبای تو ارزونتره.
موش ماهیِ لجنی و موش ماهیِ شکلاتی در خانه یِ جدیدشان، جز انجیل توهم کتاب دیگری نکاشتند.*


*لطفن این کتاب را بکارید عنوان مجموعه شعریست از ریچارد براتیگان

محبت

من نمی تونم ناشکر محبتهای کوچیک و بزرگ مردم باشم
ساعت از یک و نیم گذشته بود، از شرکت زدم بیرون، تو خیابون جز تک و توک ماشینایی که عزم خونه کرده بودن خبری نبود، وسط اون خنکی هوا و تاریکیِ شب و خلوتیِ خیابون دوس داشتم قدم زنان برم خونه، ،وقت نبود، پیاده رفتم تا آژانس قبلِ پل و سیگار و همچین کشیده نکشیده زیرِ پا خاموش کردم و سوار تاکسی شدم، راننده پرسید: سام شی؟ جواب دادم: سام شَم. درونا احساس کرده بود رشتِ شینم، گرچه به صاب آژانس فارسی گفته بودم:سام می رم. و فارسی حرف زدنمم معلوم نمیکنه رشتی ام. ۳، ۲، ۱ و چراغ سبز شد، رسیدیم سره کوچیکه و گفتم بزنه کنار. حساب کردم، در که هنو ز باز نشده بود گفت: بپا پات نره تو آبِ جویی چیزی!
 من نمی تونم ناشکر محبتهای کوچیک و بزرگ زندگی باشم

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

لاهیجان vs رشت

چرا به هر کی می گم من زندگی کردن تو لاهیجانو به رشت ترجیح میدم، سریع جبهه میگیره، رد میکنه، سوال پیچم می کنه، دلیل می خواد، آیه می خواد؟
بابا جان، درک کن اینو، بعضی چیزا رو نمیشه توضیح داد، باید زندگیش کنی، تجربش کنی، 
باید لمسش کنی.
عشق، میتونی توضیش بدی؟ خوب نه دیگه، بازم فک کن؟ نمی تونی دیگه، نمیشه خوب، ن ن ن ن می ی ی ی  شه ه ه ه ه!
زندگی تو لاهیجانو دوس دارم، روحشو دوس دارم، ارتعاشاته نرم و ملایمشو که تو رو به اِتِر نزدیکتر می کنه، تو رو گرم میکنه، نرم نرمک با خودش  tune  میکنه، میزون میکنه. 
آقاجون، خانوم جون، آقا پسر، دختر خانوم، رئیس جمهور منتسب، من با این شهر هارمونی دارم.
یاده چیزی در این مورد از مولانا افتادم، یه چیزی تو این مایه ها بود که می گفت: به من بگید مولانا جلال الدین رومی، نگین بلخی و اَلَخ. دلیلشم این بود که مولانا از زمانی که شمس تبریز و در قونیه دید - که در اون زمان جزو امپراتوریه روم محسوب میشده یا همچین چیزی - از نو متولد شد، شعفی که از این دیدار به اون وارد شد، درونن اونو شکوفا کرد، درست مثله تولد دوباره، پشت سر گذاشتن سطحی از ادراک از آگاهی، از شهود و بصارت  درونی، یه همچین چیزی.
من عاشقه لاجونم، چون این شهر روحی داره که دختراش وقتی عاشق میشن، می دواَنُ و میان تو صفه تاکسیُ و دستاتو می قاپَن و باهات سوار میشن. صفای عاشقیِ دخترا تو لاجون از صفای عاشقیت و خواستگاری دخترا تو هندَم  بیشتره.
من عاشقه شهریم که به من فرصت بودن بده
من عاشقه انسانیم که به من فرصت عاشق بودن بده
من عاشقه این تجربه بشری
زندگی ام.
موش ماهیِ شکلاتی،
کمی پارچه برای مانتویِ کوتاهت و کمی وقت برای رفیقِ آتنیت بخرم، با من تو خیابون قدم می زنی، با دستای گره خورده مون؟
قول می دم عشق ما،از شنلِ هری پاترَم، بهتر از چشمِ مامان بابات و آقا پلیسه مخفی مون کنه.

lma lhidi a;ghjd

موش ماهی شکلاتی 
برات رقیب عشقی پیدا شده.
گفته هر روز اینقده می بوسمت که لبات کرخت بشه!
گفته موش ماهیت که هر روز نمی بوستت!
گفته طلاقت بدم.
تازه اِسمِ شناسنامه ایش اَم ترومپته.
 ولی برو بچ کُرنت صداش می کنن.
طلاقت بدم؟
.
.
می دونی چیه، بخاطرِ اسمِتَم که شده طلاقت نمی دم.
موش ماهیِ شکلاتی، اگه ماهی یه بارَم ببوسیم طلاقِت نمی دم.
چون من عاشقِ موش ماهیِ شکلاتی اَم.
چون من عاشِقِتَم.
عاشقت.
۱.
قُرصم را
با بطری آبی که تو با لبانت غُسل داده بودی
پایین دادم

۲.
قُرصم را
با بطری آبی که تو غُسل داده بودی
پایین دادم

بیا
بیاُ و اینبار تمام خانه ام راغُسل بده
با لبانت.

دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۹

نامه یه موبایلم به من

امروز با مُخ خوردم زمین. سَرَم یکم غُر شد. صدام بود می گفتی: بلنده، نمی شه تنظیم کرد. دیگه در نمی یاد. تعمیرکاره هم می گفت دیگه درست نمی شم. میشه طلاقم ندادی؟ من همیشه موبایل جون جونیت بمونم؟ که موش ماهیه شکلاتیت فقط شمارشو داره؟ قول میدی؟

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

شعری از من که سیُ و دو حرف دارد



چه اشعار غریبی اندُ و
چه خوشبخت که شنیده نمی شوند
آن هنگام که دوست داریمُ و نه
آن هنگام که می بوسیمُ و نه
آن هنگام که درتُنگَم شنا می کنی و نه

آن هنگام که راز ما فاش شود
چه اشعار غریبی اند
که دیگر خوانده نمی شوند.

و چه شعر غریبی ست
و چه خوشبخت که شنیده نمی شود
آن هنگام که می گویی: ع.....


آن گاه که گوش کرانُ و
چشم کورانِ ناامید
شفا یابد
به صوت
به نور این عاشقیّت


چه شعر غریبی است کماکان
که شنیده
که خوانده
نمی شود.


-خودم-

باز پاییز آمد و پیشی های حشریه تازه بالغ به جون هم افتادن.
و این یعنی دوباره بالا پشت بوم رفتن و سم ضد شیپیش پاشیدن.
پشت بومه ما جولانگاه گربه های حشریه محله،
 نوعی خانه یه عفاف محسوب میشه از این حیث.
و من چه نرم نرمک
و من چه سخت
به تو عادت می کنم
اتر 
ای عنصر لطیف
تو وارد کالبدم گشته ای
مرا پالوده ای
غسل داده ای

احساس ناپایداری ام از تو است
transient ام
دائم در اوج و حضیض ام

و تو به من کالبد دیگر عطا نمودی
چه نرم و چه سخت
چه جادوی دلپذیری

آری
بهشت اینجا و اکنون است
و تو هر چه می گفتی راست
دستانم از تو
جانم از تو
تو به من حیات دوباره دادی

من مسولیت یک آرزویم
من مسئولیت یک زندگیم
می دانم
می فهمم
و این چیزی جز ابراز عشق من نیست
به تو
ای عنصر لطیف

نبین چنین شق و رق
 سینه جلو داده
 بَزَک نموده
 ایستاده.
دست در دستان ننه اش دارد هنوز
 این عروسک.

-خودم-
اولین بوسه مان حالا روحی ست

که دهان مان را همچنان که رنگ می بازند

تا فراموشی

تسخیر می کن.

 -ریچارد براتیگان-
من و ترومپتم می شویم منه من
تو و دوربینت می شوید توئه تو
من و ترومپتم و تو دوربینت می شویم
زندگی

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

چه حکایت غریبی ست
این شاعریت عاشق


و چه غریب، تکراری ست
این حکایت.
و تو گفتی: میانبرها چه کوتاهند وقتی بهشان احتیاج داریم.
میانبرهای زندگی همیشه کوتاهند ماهیَم
به مثابه راه حلی برای فشردگی زمان

من و تو ولی
میانبرهای طولانی را بیشتر می خواهیم
تا زمان کش بیاید

من اما میانبری می خواهم
که موتور زمان را خاموش کند
تا در آغوش تو غوطه ور بمانم.
بوس ماهی شکلاتی
بیام تو تنگ تو شنا کنم؟

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

موش ماهیِ شکلاتی
تو را با تنِ چربت
تو را با گیسوانِ ژولیده ات
آرزومندم
گُر گرفته ات را هم
حتی

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

این عنصر ظریف

من در عمق سطح
در عمق بیداری
در خوابم
عشق یعنی اعتماد
اعتماد یعنی صداقت
صداقت یعنی اولین بوسه.

بابا تو دیگه کی هستی.


من لیسه یه گلنارم
من موش ماهیه لجن خوارم
من مرفه بی دردم
من مار هفت خط و خالم
من همه آره|م، همه نه|م
من آن عاشق دیوانه که گفتند
آن عاشق دیوانه یه یارم

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

یک سبد رز سفید
ومن در آغوش تو شنا می کنم
موش ماهیه شکلاتی

فرزند خلف عشق

تو که آمدی
باقیِ حریفان به در شدند
شهوت رفت
اروتیسم اما ماند
گویا نافَش را از تو بریده|اند
لواشکِ عاشقانه می|خورمُ و
شعرِ اناری می|خوانم
سهم تو از لواشکِ عاشقانهُ و شعرِ اناری اما
لبان من است.

ترافیک

۱.
چه ترافیکِ سنگینی شود
آنگاه که ۳ زنُ و ۶ بچه جلوی تو در پیاده رو قدم بزنند.

۲.
بی انصاف
سهم من از تو در هفته
یک ساعت و اندی ترافیکه شهری ست و دستان گره خورده و نظر بازی

آن هم اگر راننده میان|بُر نَزند یا با زیرچشمی|های آیینه|ایش خلوتمان را بر هم.



عشق را فراموش کن،
می|خواهم هلاک موهایت شوم.

- ریچارد براتیگان-

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

ای عشق
چون درختی در زمستان
عریانم کن
به تک برگ سبزت
زیبایم کن

-سینا عابد-

جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

ماست نه سیاه است نه سفید،
صورتی سرخابی است

- فرشته ماندگار -
موش ماهیِ شکلاتی
منُ و تو
در ماه عسل مخفیِ مان
بی ناموسی نمی کنیم
فقط بوسه هست و آغوش گرم و آرامش دل
قول می دهم.

پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹

باد هم شده رقیب عشقی ام
از همان وقت که گفتی:
باد سرد می یاد
مانتوی نازک پوشیدم
سردم شده!


-سینا عابد-

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

کی آرامش بهم برمی گرده؟  کی قرار می گیرم؟
جوابش ساده|ست عزیزم
زمانی که فقط منو تو باشیم بادستهای گره خورده|مون
زمانی که فقط منو تو باشیم با آغوش گشوده|مون
زمانی که فقط منو تو باشیم و لبهای قفل شده|مون
زمانی که منو تو باشیم بدون هیچ اما و اگر
بدون هیچ فردا یا دیروز
نمی تونم منتظر بمونم
اینو از من نخواه
 این یکی رو از من نخواه
من تا نبوسمت آروم نمی گیرم
خواب و خوراک و از من ربودی
چاره|ش تنها یه بوسه|است
شفای من فقط بوسه یه توئه
ببوسم
هر روز
هر لحظه
بوسه بارانم کن
غرقم کن
غرقم کن
غرقم کن
غرقم کن
غرقم کن
غرقم کن
غرقم کن

به آذر

به آذر که گفت: همیشه اولین برف سال رو تو زمستون یا پاییز تو کوه ها تجربه کردم.

این هفته می رم شیرپلا
همین الآن از پنجره برف توچال رو می بینم.

جات خالی.....

من هم همیشه اولین برف سال رو تو کوه ها تجربه کردم
و تو زمستون یا پائیز.

امسال اما اولین برف را  در زندگیِ موازیم،  دست در دست «آرامم» تجربه کردم،
جایی در رشت، در خیابان عشق.
اولین بوسه در راهه.
زندگیه من با چشمان کا ملن بسته
عشق من با قلبی گشوده
از جهانهای موازی خبر آوردن
این بوسه در راهه.

دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۹

در آغاز فصلی درد

 و این چنین خواهد بود
در آغاز فصلی سرد
برف را به شهادت اولین بوسه خواهیم گرفت
و چون دو غاز گم کشته به شمال کوچ خواهیم کرد.
آبگیر قلب ما آخر،
از حرارت چشمه عشقمان،
برای این سفر،
خود بهشتی مهیاست.

- سینا عابد -
برف که ببارد
انگشتانت را خواهم ربود
از آن من خواهی شد

Free counter and web stats