دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

نمی خوام قبول کنم من تو رو بیشتر دوست دارم
بلکه تو یه جور دیگه دوستم داری
به شیوه خودت
با تمام خل بازی هات
و این اصن فریب دادن خود نیست
چون تو هنوزم با دوست داشتنت شُکّه ام می کنی
هنوز تازه ای
خودت 
عشقت
همه چی

پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

حس زمانایی که خواب میبینی و می دونی داری خواب می بینی دائمن باهامه، تمومی نداره، مکث نداره.
حین راه رفتن بیشتر این حس روشن میشه
دیگه برام عجیب نیست اما
یه جورایی عجین شدم باهاش
موندم بعدش چی قراره بشه.

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

نه اینکه دیگه نخوام

همیشه ته دلم به اینایی که ازدواج تنها هدف زندگیشون میشه و جز این انگار هدفی ندارن خندیدم.
کوچولویه احمقی بودم.
۲ تا اصل مهم هست که نمی دیدم:
۱. این شتریه که دم در همه می خوابه.....بالاااااخره ه ه ه ه، خلاا ا ا ا ا ا صه!
۲.اسقامت، پایداری در تصمیم
۳. فوکوس کردن، تمرکز کامل در انجام یک امر، ۱۰ تا هندونه بقل نکردن، یه کارو شروع کردن و به پایان رسوندن جز با درک اوج اهمیت اون کار و علاقه تو به انجامش امکان پذیر نیست، همینطوری دیمی نمیشه،
اونایی که جز ازدواج انگار برنامه ای ندارن،  چه خودشون بدونن، چه ندونن، چه خودآگاه چه نا خودآگاه از این اصل پیروی میکنن.
می دونم قرار بود ۲ تا بشه، همیجوری شد ۳تا، ۳۲ دلش می خواست حتمن، همیجوری
ولی به هر حال، چه اینکه خودشون بدونن یا ندونن، چه بخوان یا نخوان، از خودشون چهره یه مزحکی می سازن
شاید چون عرف می خواد که مزحک به نظر برسن، شاید روح هولدن کالفید می خواد، شاید نفس تو می خواد مزحک به نظر برسونتشون، ولی طبق اصل ۱ خلاصه این شتریه دمه در خونه همه میشینه، پس روتو کم کن. :))))

یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

چقدر خوندن بلاگهاتونو دوست دارم
شما انسانهایی که باهاتون احساس نزدیکی میکنم
درست مثل خاطره ای از کودکیم
شاید، شاید کودکی های مشابه ای داشتیم
شاید و حتمن روحا تجارب مشابهی داشتیم از و در زندگی

امروز خیلی خوبم، قطره ام، نرم، کلی همش تو فضاهای کودکیم پرسه می زدم، تو مجتمع مسکونی که توش بزرگ شدم، انگار هنوز همونجام، به یاد آوریش درست عینه سفر روح می مونه، تصاویر زِندَن،اما نه، همش ساکت بود، همش روزایی رو به یاد آوردم که هیچ کی نبود تو مجتمع، من بودم و من، انگار مجتمع اختصاصی بود، مثله این بازی های کامپیوتری که کد بازی رو وارد می کنی میشی روح ،میتونی از درو دیوار رد شی، بری به فضاها و ساختمونایی که قبلن بودی سر بزنی، ک دیگه آدماشو کشتی و فقط خودت موندی و خودت، خیلی شبیه هاف لایف بود، انگار مخیله من رفته بود از سورس برنامه لاین لودینگ آدما رو دیلیت کرده بود، شبیه این فیلمای روسی سیاه سفیده ساکت، اما شاد بود، اما غریب بود، درست عین سفر روح.
در مورد دو چیز عین سگ خسیسم،
۱. پاستیلم
۲. موش ماهی شکلاتیم
من یه انحصارطلب به تمام معنام.

پ.ن: میدونم میدونم، باهوشاتون گیر اینین که یه سگ خسیس پیدا کنین،  همینجا اعلام می کنم که عینه سگ از هر چی پیشنهاد سودمندی برای جایگزینی -سگ- استقبال میکنم، لازمم نیس برید به انجمن حمایت از حیوونات شاکی شید که پاشن بیان اینجا رو فیلتر کنن، خودم سگ دوست می دارم، موش ماهی شکلاتی حتی بیشتر، بنده فعلن سعی دارم تمرکزم روی پاستیل خوردنم باشه

پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

آخیش ش ش ش ش ش ش

در خاموشی شب
به امید نور تو
به جنگ پلیدی می روم
نوکیا ۱۲۰۳.

Reflections of an american composer


Wallace Stevens: Modern Art has a reason for everything,

 even the lack of a reason becomes a reason.


والاس استیونس: هنر مدرن برای هر چیزی دلیلی دارد، به گونه ای که عدم وجود 


دلیل خود به دلیل بدل می شود


-Reflections of an american composer-

چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

۲ ماه شد و هنوز که به زندگیم نگاه می کنم دارم خواب می بینم.

جمعه، دی ۱۷، ۱۳۸۹

به مثابه فرود آمدن از رویا به بیداری

داشتم عزیزا گوش می دادم که در رویا شدم.
کنار ساحل روی ماسه ها می دویدم، به سمت کلاهم می رفتم که دورتر روی زمین افتاده بود.
به نزدیکی کلاهم که رسیدم پام تو زمین فرو رفت. شبیه تو گل فرو رفتن بود.
انگار ابعاد کش می اومد، از خواب پریدم، به مثابه فرود اومدن از رویا به بیداری.

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

بوی سی و دو میاد

ممنونم
خدایا ممنونم
خدایا ممنونم
خدایا ممنونم که امشب قلبمو پر از عشق کردی
ازت ممنونم که میبینم یس. سرو سامون گرفته
شاده، میزونه
که موش ماهی دوباره شروع به کار کرده، که میزونه که الان لالا کرده

هرچی بیشتر دوسشون دارم، عزیزانمو، انگار بیشتر خودمو دوس دارم،
دارم یاد میگیرم که خودمو بیشتر دوس داشته باشم،

بوت میاد
بوت میاد سی و دو

سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹

به نظرم بهترین سنت دنیا ماه عسل اه!
به نظر تو چی؟

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

موش ماهی میای با هم تو تنگی که پاپیونای صورتی داره شنا کنیم؟
موش ماهی شکلاتی
تو تمام مشخصاتی رو که یه عارفِ شاعرِ جوون از سرزمین موش ماهیا عاشقت باشه داری.
بیا مواظب باشیم که قطره یِ عشق از رو انگشتامون لیز نخورده.

شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

درست به هیجان انگیزی خوردن لبای لواشک اناریِ تو

نمی دونم قضاوت دیگران در مورد این نوشته ها چه خواهد بود، یا حتی خودم وقتی سالیان دیگه به اینجا سر بزنم و بخونمش، دفترچه یِ خاطرات ، آنات من، نمی دونم تا کی به اینکار ادامه می دم.
دچار احساسات متناقض در زندگیم شدم، میبینمشو حسش میکنم که چطور آنات منو، خلق وخوی منو دچار تضاد می کنه، باعث میشه به همه چی شک کنم،به خودم هم.
انگار با ۲ نفر روبرو شدم، یکی که در این چند ساله یه صلح ، آرامش نسبی می شناختمش، ذره ذره وجودشو میشناختم،هر کُنِشِشو میشناختم و درک می کردم، نمی دونم تا چه حد از بابت این تشخیص به خودم غرّه شده بودم.
و دیگری فردی که علارقم مقاومت فراوان، دیگه کم کم دارم قبول می کنم بخشی از منه. 
اما واقعیت اینه که فرقِ الان با قبل از این روبرویی با خودِ خود اینه که، دیگه به هیچ کدوم احساس مالکیت ندارم، حتی اون منه قدیم، انگار هیچ کدومشون من نیستن و فقط تلاش می کنن خودشونو به من بچسبونن، این منِ دومی کمی حتی شبیه منِ قدیمیِ هولدن کالفیدیِ که سالها پیش بهش بدرود گفتم، واسه همین چندان هم غریبه به نظرم نمیاد، فقط انگار دوزش زیاد شده، غلیظ شده ، کِدِر شده!
درگیر نبرد کهن خیر و شر شدم، ولی انگار جفتشون غلط اَن، اشتباهن، مزحکن،
دیگه حسشون نمی کنم، هیچ کدومو مثله سابق حس نمی کنم، بیشتر شبیه خاطره شدن برام، درست شبیه لباسایی که از تو گنجه بیرون اومدن و می خوان بگن ما رو دوس داشته باش ما رو بپوش، اما هیچ حسی بهشون نداری
من در یک مرحله یه گذارم، که گویا قراره طول بکشه، اینکه چی ازش بیرون بیاد جالبه برام و واقعن هیچ ایده ای ندارم

باید حواسم باشه تو رو گم نکنم، باید حواسم باشه کلمه رو گم نکنم.
موش ماهی می دونم که اینجا رو می خونی، نمی خوام شَکّم به تو صرایت کنه، شناخت تو واسم سخته، تو در دنیای خودت سیر می کنی، در منطق خودت، که به هیچ وجه نمی خوام تغییری توش بدم، اما می خوام واردش بشم، می خوام  لمسش کنم، بفهممش، اینکار برام سخته، اما با تمام وجود می خوام و تا حالا هم خواستم
می خوام تو هم واردم بشیو درکم کنی ، می خوام بخوریم و هضمم کنی، می خوام حس کنم جلویِ تو لختم ، می خوام حس کنم حتی اگه بخوامم نمی تونم هیچ چیزی، فکریو ازت مخفی کنم.
نمی خوام این باعث فاصله افتادن بینمون بشه، برعکس می خوام با هم یکی بشیم
این فرصتیِ که زندگی برامون تکراری نشه، گرچه سخته کنار اومدن باهاش اما زندگیو سرشار از هیجان، سرشار از حادثه می کنه، درست به هیجان انگیزی خوردن لبای لواشک اناریِ تو.
Free counter and web stats