پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

لمس طبیعتِ، حضورِ شهر

من عاشق فضاهای خالیِ مابین خونه ها، باقی مونده از باغات چای لاهیجانم.
عاشق حسی که از بودن توامان در شهر و طبیعت-روستا نصیبم میشه،
حسی که از حضورِ تنها در طبیعت هم نصیب نمیشه، حداقل از بودن در کرور کرور روستاهای شلخته و بی در و پیکر!
و شاید تنها از بودن درمعدود فضاهای روستایی که شهروندیِ قاعده مند تری - ماسوله، جواهرده، ابیانه - داره بشه.
حسی که نیازمند حضور نظمِ انسانی در مجاورتِ طبیعتِ، اما تا حدی که گام رو از گستره یِ زیست-روستایی فراتر نبره

فراخ شدم

من با تو و تو و موسیقی خوشم.
نه با تو،
نه با تو،
نه با موسیقیِ تک،
نه با هیچ یک از ترکیبات جُفتِ محتمل.
به اندازه کافی از زندگی بُریده و دور ریخته ام که بدانم چه می خواهم.
نه حتی یک مسئولیت دیگر قبول می کنم تا به پایان رساندنِ این مشغله یِ نا خواسته که بودش را به بودِ اجبارِ خدمت ترجیح دادم، می دهم، که مرد شدن آنقدرها هم که می گفتند به اتمام خدمت نیست و این مرزبندی های مُزحکِ عُرف پَسند از بَدو تولد هم بی بُنیه بوده ( و بنده توامان سعی در برون ریزی تنشِ امروز و پرهیز از خشمَمَم که مجموعش می شود جذب صلح بدون آلوده سازی فضا )
هیچ وجدان دردی هم از بکار بردن این همه کلمات عربی ندارم، هیچ غرض ورزی هم با زبان مادری-پدری(کرم!)
می گفتم، به اندازه کافی بیرون انداخته ام، تو آمده ای، جا( تو بخوان وقت ) تنگ شده، یا چیزی بیرون باید رود،
یا من فراخ باید شوم.
من فراخ باید شوم (دوم پایین)
من فراخ باید شوم
من فراخ می شوم(سوم بالا)
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ می شوم
من فراخ شدم  ( و بر گردید سر نُت تُنال!)

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

۱. امروز از خودم در شگفت شدم، از اینکه چظور می تونستم در حالی که شدیدن ذهنن درگیره حل کردن مشکل موش ماهیِ شکلاتیم بودم، می تونشتم با مامان شوخی کنم بدون اینکه کوچکترین نقشه ای داشته باشم واسه نشون دادنِ روحیه بالام و مخفی کردن درگیریم، باهاش شوخی می کردم، با تمامِ وجودم اما درونن درگیری رو حس که نه، لمس می کردم.
انسان موجودِ پیچیده ایِ، خلقت چیزِ پیچیده ایِ.
۲. داشتم برا خودم ساندویچ درست می کردم - همون که الان آخرین گازش هم نوش جان شد -  و به همین چیزا و درگیریم فکر می کردم و به حرفی که امروز بهم زدی:
By asking, you have reached out and taken the initiative—a first step that will lead you to the next answer.
و اینکه انگار یه دفعه به داستان آشناییم با موش ماهی ربط پیدا کرد و سوالی که ازت پرسیدم، که می دونم سالها زمان می بره تا جوابشو بفهمم.
چرا اون؟
باید به این واقعیت اعتراف کنم - با تمام خضوعی که الان در خودم سراغ دارم - که از عمق هارمونی ای که در پس انتخابت نهفته ست شگفت زده شده ام، البته این دفعه اولی نیست که از انتخاب هات این چنین شگفت زده می شم:
She's the one!
وقتی که از فاصله دورتری نگاه کنی، مسافت بیشتری رو می بینی، طرح عظیم تری رو می بینی و به تبع اون تصمیماتی رو می گیری که درآینده ای نه چندان دور نتیجه دلخواهی رو به دنبال دارن.
زمان زمان زاییده تخیل محدود به ذهن ماست.
این که این چنین ظریف در زندگیش نقش ایفا می کنی، و به سمت سر نوشت هدایتش می کنی، خوشحالم می کنه.

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۹

در تنهایی جمعه هام
تو بیشتر تمام زندگیم میشی
عشق شکلاتیِ من

جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۸۹

بن بست جهان

در انتهای جهان
بن بستی ست و در آن
تک درِ بسته ای
که به آلمانی اَش
باز کنیم

صبر می کنم به نظاره
که چه طور زیبا می شویم
به برکتِ این عشق

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

تو در عمق درونت
در بیرون حاضری
و آن از عمق درونت
به بیرون تراوش می کند
تو در عمق درونت
در پیاده رو قدم می زنی
و آن از عمق درونت
در پیاده رو ظاهر می شود

بودِ تو در این حضورِ بیرونی
چون رویابینی خفته در بستر
حقیقی
چون عابری هوشیار در پیاده رو
تصنعی است.

و این همه تنها
به برکت یک کلمه است
کلمه ی کلمه ها.

پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۹

سکوت پیشه کرده
روزه نو یِ خویش را
مشق عشق می نمایم

دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

وقتی عاشقی
کوک شده ای
با زندگی
سینا رفته
تو حیات گُل بچینه
گلُ دسته کنه
دسته گلُ به سر کنه
سَرشُ به باد بده
دست گلُ به آب

توهم میای؟
کاش مثِ این فیلما هست، چک آدم برگشت می خورد یا حالا هر جور، بعدش می افتادم اُلُف دونی یه دوره یِ ۲ سالِ، ۳ سالِ، بعدش مش وقت آزاد داشتم، می شستم کتاب می خوندم، می نوشتم، شعر می خوندم، شعر می گفتم، بعدش یکی پیدا می شد یه ترومپت بهم می داد، ساز می زدم، موزیک می نوشتم، بعدش فقط موزیک و موزیک و موزیک، 
اصن فقط موزیک ، کتاب نمی خوام
تلویزیون و کامپیوترم نه
اینترنتم نه
فقط موزیک بود و ساز
یعنی فقط ورق نت داشتم، پارتیتورای جورواجور و یه ترومپت
آخ چی می شددددددد
البته اگه دلم برای آدمی زاد تنگ نمی شد!
اِه موش ماهیو چی کنم پس!!!!
بوس س س س س س س س س س
دلم برات تنگ شد
:)))))))))) 
درس من در زندگی شاید همین باشد
بلی گفتن به عشق
به موسیقی
به تو

یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۹

به رکوییم وبر قسم!*

وقتی می گویم عاشقتم
یعنی تو و تو
که در نگاه عاشق
یکی گشته اید

نمی دانم تو اول در آینه یِ تو گیر افتادی یا تو در آینه یِ تو
اما نه، این منم که در نگاه تو و تو گیر افتاده ام
حضور تو در درون
و حضور تو در بیرون و معآلا در درون
وعشق تو وتو در یک روح
در یک آن
همه جمع و همه فرد
ما می شویم من
من می شوم تو
و تویی که از پشت پلکهای من می نگری به تو
و تویی که 
و تویی که با کلام تو مرا خطاب قرا می دهی
آری این همه
بسان معجزه
از برکت حضور توست
در زندگیِ من
و از برکت حضور توست
در زندگیِ من و تو

و من شده ام مجرایی برای حضور تو  در کنار تو
باشد که این عشقِ همیشه جاری
به برکت این یگانگیِ وجود
به تو برسد
بوس ماهیِ من
صبر می کنم
به نظاره
که چطور
زیبا می شویم

آذر

۱.
-ترسیدی قربان؟
-بله.
-برگِ درخت بود.
-آره.
(مکث)
-مرسی.
-خواهش.
-خدافظ.
پ.ن: عینن مکالمه ای بود، که بینِ من و زنِ آرام، رهگذر پیاده رویِ  محبت، در پی سقوط برگی خشک، از درختی عاشق در ماهی اروتیک که جز به لخت کردن/شدن فکر نمی کند، در گرفت.

۲.
به آذر 
که بادَش امروز
درختان را لخت کرد.

پ.ن: اینو پارسال آذر ماه، روی صفحه سفید اول ۸ کتاب نوشتم، کادویِ تولد دوستم آذر بود. اتفاقِ چن روز پیش توخیابون دوباره یادم آورد.
من دوروبرم، فقط یه عده آدم می بینم که به مفاهیم چسبیدنُ و از اصل دور موندن، به کلام چسبیدنُ و از عمل باد موندن،
به عادات چسبیدنُ و از زندگی باز موندن.
رها کن خودتو عزیز و ببین حیات چطور از نو باهات حرف می زنه، ادا اطواریم تو این حرفم نیست، حرفِ مفتم نیست:
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت     سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو*
چشاتو وا کن، گوشاتو تیز کن، تا هفت آسمون راهی نیست ولی یاد بگیر سکوت کنی.
هیس دوسته من، هیس س س س س س س.
*مولانا

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو   
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو 

سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو  
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو 
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت  
آمدم نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو 
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم  
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو 
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت  
سر بجنبان که بلی، جز که به سر، هیچ مگو 
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد  
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
 
                                                     " مولانا"
Free counter and web stats