یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

و من سگی بودم در شمالگان
سرنوشت خویش در معیّت آن اسکیمو یافته.

کپی رایت

این روزهایِ من آروم
این روزهای من درگیر است
درگیرِ 'آروم'
آروم سخن باید گفت
آروم ساز باید زد

آروم قدم باید زد
آروم عاشق باید شد

سَم. شده است سَمِّ این 'آرومِ' من
صدایِ سَم. شده است سوهانِ روح
صدایش در ذهنم می پیچید که: آروووم، سینا آرووومتر...

'آرومِ' من اصلن هاردکور نیست
'آرومِ' من حتی اروتیک هم نیست
'آرومِ' من عاشقانه ترین عاشقانه دنیاست

'آرومم' را برایش فریاد می کنم
فریادم را فریاد می کنم
کَرَش می کنم: 'آرووووووووووووووووووووووووووم'
صدایش را پَرت می کنم پس ذهنم

'آروم' حقِ من است
این، کلمه یه من است
بِفَهم این را
آن شب ها دیگر باز نمی گردد
'آرومِ' دلِ من کَسِ دیگر است.

آنقدر 'آروم' می گویم تا صدایت را پاک کنم.
عشق من نه با 'آروم' گفتن تو، نه با هیچ چیز دیگر پاک بشو نیست.
آنچه حک شد روی دلم، پاک بِشو نیست.

جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

دیدی نینیا از خواب بیدار میشن، مامانشون نباشه گریه می کنن؟ شده حکایت دلشوره|یه منی که مامان سهله، آدم دورو برم نیست، به جاش به لاکی بامبوم نیگا می کنم، به ماهیام به آسمون به عکس رو دیوار جلو تختم، بعد یه هو دلم باز میشه،ممکنه هم بغضم بترکه، ولی حالم خوب میشه، یواش یواش.
احساس می کنم حجم نفسم چند برابر شده، موقع ساز زدن شک کرده  بودم، حالا که خوابم نمی بره و بازیه نفس کشیدنم گرفته متوجه شدم، خیلی حال میده، درست انگار داری یه بادکنکو باد میکنه صدا میده، یک حالی میده ه ه ه.
شایدتاثیر تکنیکه جدیده تنفسیه که روش کار میکنم، یعنی تازه دارم حجم نفسمو کشف می کنم، بدنم داره خودشو باز می کنه! چه خوش.

when two worlds collide!

امروز وارد مرحله جدیدی از عاشقیت دل سوخته و این حرفا شدم، خوب دیگه می دونم چه مرگم شده، مثله شوفری که ماشینش روشن نمیشه میگه سرما خورده. مسئله شناخته که از خودت بیشتر میشه. میشی مثه مکانیک واسه خودروت.
حالا منم می دونم داره چی میشه، به این میگن ذره ذره در عشق ذوب شدن حتمن :))))). ماشاالله روحیه.
اینطوری آرومتر میشم.، خوب حالا قضیه چیه؟ بی اشتهایی، قلیانی تو دلت بپا میشه، دلشوره|یه ناخواسته|یه به ظاهر بی دلیلی توت شروع میشه، یعنی اینا همه واسه عشقه، اما حالا چی میشه، دلشوره رو مکانیزم معده|ات تاثیر میذاره، بنابراین اشتهاتو از دست میدی، و چون عنصر وجودی|ت به خاطر قلیان احساسی|ت تعادل خودشونو از دست داده و مثلن اگه جامد بوده شده مایع، حتی ممکنه باعث مریضی|یه فیزیکی|ت بشه. این که حالا خوبه ،هنوز هیچ اتفاقی نیافتاده، این عنصر ممکنه به حدّی تغییر ماهیت بده که به گاز تبدیل بشه که خدا نکنه اون روز برسه که هرکاری از دستت ممکن میشه، مثه فرهاد مثه مجنون.
اما من،یعنی خداییش اگه یعد ۲۵ سال از زندگیم و تجاربی چند در این زمینه، هنوز یاد نگرفته باشم چطور باهاش کنار بیام و تعادلمو حفظ کنم، همون باید برم گو فاک یورسلف کنم.
اما خوبه که دوباره تجربش می کنم، حسه خیلی خوبیه، آرومه، دیگه مثه قدیم سرکش نیست
آهان نکته جالبه دیگش اینه که قوه جنسیت ضعیف میشه، کلن عملکرد چاکراهایه تحتانیت مختل میشه
که این شروع فاجعه|ست، چون سلامتیت به خطر میافته، البته همیشه راه فراری هست.
آدما در طول سالیان سال عنصر وجودشونو می سازن، از علایقه فیزیکی و احساسیشون. این عنصر مثه هر عنصری میدان مغناطیسیه خاص خودشو داره، حالا هر میدان مغناطیسی هم یه فرکانسی داره ، یعنی اینکه عنصر تو هم فرکانس کاریه خودشو داره، زمانی که فردی وارد زندگیتون میشه این فرکانس کاریتون، واسه این که در حوزه مغناطیسیه اون قرار میگیرین تغییر میکنه، واسه همینه که گاهی آدما رو حتی واسه بار اولی که می بینی احساس نزدیکی میکنی، با حتی تنفر بدون شناخت، حالا این خوبه یا بد؟
باید بگم این فقط یه مکانیزمه، نه خوبه نه بد، ظرفیت تو در پذیرش این حکم به عنوان یه مکانیزم وتنها یه مکانیزمه که تغییر ایجاد میکنه، در ثانی اگه این مکانیزم نبود اصولن حیات ممکن نبود، اصن کسی به سمته کسی جذب نمیشد که حیات شروع بشه. حوصله|یه حرف زدن در مورده ساختار عتاصر وهسته اتم فیزیکیو ندارم که همه خوندن تو مدرسه.
فقط اینو میگمو والسلام
هر فردی یه میکروکاسمومه یعنی یک کهکشانه در ابعاد کوچک، وکلیه افراد و دنیایی که ما می شناسیم یه ماکرو کاسموسه، یعنی کهکشانی در ابعاد ماکرو.
حالا این یعنی چی؟
باورش سخته اما این یعنی اینکه در حاله حاظر یک کهکشان در ابعاد میکرو( بسیار بسیار ریز ) در درونه هرکدوم شما در جریانه، مضحکه نه ه ه . 
نه ، اصلن. ببینین من واسه خودم این مثالو دارم. ما تصوری که از دنیایه اطرافمون داریم چیه؟ مثلن سه ساختمون ۳ طبقه، چیزی بود که در کودکی من خیلی خیلی بلند به نظر میاد، بزرگ که شدم و همون ساختمونو دیدم خندم گرفته بود، چونکه به نظرم فوق العاده کوچک بود، یا مثلن چه حسی دارین وقتی زیره یه ساختمونه خیلی خیلی بزرگ قرار دارین،من که احساس مورچه بودن دارم، حالا خودتونو بذارین جایه مورچه ای که داره رو مین دنبال غذا میگرده شما دستتونو می زارین جل راش، از دستتون میاد بالا. چه حسی داره مورچه|هه؟؟؟؟؟؟
هیچی شما  وابعادتون خارج از درکه اونید. شما مثه یه کوه میمونین واسش!!
انسان هم در ماکرو کاسموس یه مورچست، ما حتی نمی تونیم گرد بودن کر زمین رو ببینیم.
خوب حالا بریم سراغ میکرو کاسموس، تو به عنوان منبع انرژی و بدنه تو به عنوانه منبع ماده، یه کهکشان رو تشکیل میدین. یه کهکشان عینه همین کهکشانی که توشیم،همین الان، عینه کهکشان راه شیری. مضحکه؟
:))))
خوب دلیله من اینه
همون قضیه مورچه اینبار برعکس، مورچه درکش از ابعاد بزرگ تا یه حدی بود، ما هم همینطور،ولی  در مورده ابعاد کوچک هم همینطوره، مگه ما تا چه حدی  از ریزی رو درک می کنیم، حتی با چشم مصلح؟ مسئله همینهشاید یکی بگه خوب اتم داریم و پروتن و نوترون، همین، دیگه از داخل تر نمیشه، با ابن حال علم مدام در حال پیشرفته، ولی یادتون نره
پروتون و نوترون خردترین ذرات ماده در ماکرو کاسموسن
یعنی تو همین دنیای خودمون، اما در مورد میکرو کاسموس داستان تفاوت داره! نوترون برایه میکروکاسموس می|تونه در حکم یه منظومه باشه برای ماکروکاسموس!!!!

خوب این یعنی چی؟ یعنی درک ما از وسعت ریزی چیزه بسیار محدودیه.
به سادگی حالا می تونین تصور کنین قضیه از چه قراره. حالا یه آیینه بذارین جلویه کل این داستان و توش نگاه کنین، درست عینه زمانی که دارین تویه تلسکوپ یا میکروسکوپ نگاه می کنین، مثه این میمونه که به آیینه جلو یه آیینه یه دیگه بذارین، تا تا بی انتها بره. دنیا بی انتهاست و این یه حقیقته، همونطوری که تو بی انتهایی و اینم یه حقیقته،
هر زمانی که به این موضوعات فک میکنم، به صلح عجیبی می رسم، نرم و مرموز.



پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

2 Prophecy

بالاخره به این سفر میرم یا نه؟
برم یا نه؟
چندین ماهه که در آرزوشم
حالا که وقت نه اومدن نیست!
first Prophecy:
If you can dream something, you can do it.
As long as you do not align your actions with your dreams, you are not fulfilling your destiny.

second prophecy: 
you've just got to take the pressure together
Or you'll never survive in this word.
استادام بهم گیر دادن که دیگه حق غیبت کردن ندارم
من فقط یه هفته ازت می خوام خدا جون، 
یا یه تعطیلی تو سه شنبه و ۵ شنبه دیگه،
سیل نه
برف قبوله
۳ متر نه
۱متر هم قبوله
فقط ۲ روزو off کن.
اوکی ی ی ؟

چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

32 calls.

Top Stories - Google News                           322 Total Story Today                                                                         


Is this election a sure bet? - MSNBC.COM   Today, 3:23 AM


Other eye-catching story lines this season: - USA TODAY   Today, 3:20 AM

چرا دوستت دارم؟



نمی|شناختمت که
یکبار آن هم مستانه رقصیده بودیم
من، من بودمُ و تو، تو.
آنموقع نمی|دانستم امّا
 که تو  هَم،  توئی

گذشت تا روزی که عکسها را مرور می کردم
دقیق که شدم
دانستم
،نگاهت
چیزی در آن آشنا بود

نگاه دیگران اما نه 
آنها دیگران بودند
تمامی آن دیگران عزیز.

نگاه تو 
پشت هر لبخند
هر قهقهه حتی
غمی پنهان داشت
سادگی، صفا داشت

نگاه تو، نگاه من
هر دو غم دارند
غمی آشنا
غمی دیرین.

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

زنجفیل بدغلق یاتصفیه|یه کارمیک؟ - همون قسمت خودمون

اومدم چای زنجفیل دم کنم، ۲ تکه زنجفیل ریز انداختم تو قوری. دیدم کمه یک تکه دیگه در آوردم انداختم توش. دیدم زیاده، کوچیکه رو در آوردم بندازم سر جاش. در که اومد، از دستم افتاد زمین قل خورد زیره کابینت. خم شدم دست کردم زیره کابینت درش بیارم دستام تار انکبوتی شد. رفتم دستامو بشورم، زجفیله خیس شد. دیدم زنجفیله خیسه و دیگه نمیشه برگردوند سر جاش گفتم می اندازمش تو قوری دوباره،سگ خورد. همچین عینه اینایی که به اندینگ (ending) و کانکلوژنو(conclusion) گشایش داستان نزدیک می|شن، با اعتماد به نفس و اقتدار پرتش کردم بره تو قوری...
.
.
.
افتاد تو لیوان آب بقل قوری
:))))))))))))))))))))))))

باراکا باشد

من امشب
از نو
متولد شدم

قسمت گم شده به مثابه قرص بی خوابی

خوابمون نمی بره
منو کوی فیشام
ساعت ۴:۱۴ دقیقه صبح 

دنبالِ قسمتون می گردیم شاید
همون که گم شده احتمالن

می خوای پیدا شی خوب؟!

-انجیل توهم-

دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

با من قدم اگر می|زنی
آرام 
با من سخن اگر می|گویی
یواش
بر من نظر اگر می|کنی
کوتاه

در اندازه خودم
مورچه|سان
ریز

از همین می ترسم
از خودم می ترسم
از این که می دانم چقدر شجاع توانم بودن
و چه بی رحم عاشق توانم بودن

میلیونها سال پیش 
این قرار گذاشته شد
تا در چنین روزی
عشق من
یخ بزند.

۳ سال خود سانسوری هم امشب پر کشید


برف بود، ۳ متری نشسته بود، بهمن ۸۶ بود و در رشت. منِ کوهنورد عاشق معلق بودن روی طناب و صعودهای ارتفاع هم خوش خوشانم بود، طناب برده بودیم دمِ غروبی پشت بام آیت را بروبیم، ۱ ماهی بیشتر نبود که طناب را خریده بودم، چه ذوقی می کردم. روی پشت بامِ سردِ یخ با صحبتهای صاحب خانه آیت احساس گرما می کردیم، پیرمرد خوش مشربی بود. منفی ده بود ولی با آن یال و کوپال و لباسها که به تنمان بود ضد سرما شده بودیم. برف سنگین می بارید، تمامی نداشت. 
بهاره زنگ زد که: من تا ۱۰ دقیقه دیگه سبزه میدونم، با نیلو میام، میای تو ؟ آن موقع اما عزیزم و عشقم و این حرفا هم همیشه ضمیمه می شد، نه حتی نمی شد، نیازی نبود با آن صدام آرامِ همیشه عاشق و ملتمسش نیازی به این القاب نبود، واقعن نیازی نداشتیم، کافی بود نفس بکشد، بفهممش، کافی بود تنها به فکرم باشد، بی اغراق حسش می کردم، در آن روزگار که قرارِ درونی داشتم. عشق هم بهانه شده بود، معجزات کوچک روزانه را دریافت کنم.

مشفول پارو زدن بودیم، ۲ ساعت نشده بود به گمانم، هوا دیگر تاریک بود که شصتم خبردار شد، یادم رفته بود، کاشته بودمش در آن سرما! در جا زنگ زدم، قربون صدقه اش رفتم، رگه خوابش دستم بود، عاشقش بودم، به من نه نمی گفت، هیچ وقت نگفت، فکر کنم ۱۰، ۱۲ روزی هم شده بود ندیده بودیم هم را، نبوییده بودیم هم را و بالطبع نبوسیده...
چرا ؟
به یاد ندارم، معمولن پیش نمیامد، نه من طاقت دوری داشتم نه او.
شب هم زنگ زدم، کلی بوسیدمش پای تلفن، کلی بوسیدم پای تلفن، هیو خوانان بدرقه گفتیم طبق معمول و خوابیدیم.

فردایش اما فردایِ دیگری بود. قسمت، قرار گذاشته بود. از میلیونها سال پیش قرار گذاشته بود در روزی که آسمان دِین ۳ متری خود از برف را ادا کرد، آفتاب عیان شود. رقم خورده بود تا رشت عاشق سرما شود و مردمش ذوق مرگانه از برف و یخ مجسمه ها و تندیسهای یخی بسازند و جشن بگیرند و شادی کنند.

میلیونها سال پیش، این قرار گذاشته شده بود تا در چنین روزی
عشق من
یخ بزند.


نقش من اما در این بازیه کارما چه بود؟  نمی دانم. شاید هنوز نمیدانم. اما حسش می کنم عمیقن حسش می کنم.
آنها که شنیدند، که کمند، که اصولن راز داران اندکند، که به صفای قلبشان ذره ای شک ندارم و به حجم تجاربشان و کوله بار آگاهیشان،
شکه شدند،
عکس العمل نشان دادند، به آهی حتی 
قسمت من، گفتنی نیست، ستودنی نیز ، شاید ننماید،
قسمت من است، او نوشتست، من امضا زده ام،
چه کله خر بودم، چه کله خر هستم، مرا با مسامحه قراری نبوده است، نیست انگار،
آری گویا همواره شجاع بوده|ام، شجاعتر از امروزم،
راستش همین شجاعت است که گاهی می ترساندم.آنها که اما می دانند این قسمت خود نوشتهء ما را، همان اندکان اما شجاعترند، من ایشان را شجاعتر یافتم، که اعتمادشان کردم گویمشان.

شاید به همین دلیل می ترسم، از خودم می ترسم،
از این که می دانم چقدر شجاع توانم بودن. 
و چه بی رحم عاشق توانم بودن

یسنا هم آمد، یکدفعه بی دلیل ، وسط حرفهای از هر کجاییمان و خاطره گویی هایمان، این را زنده کرد:
چی شد که با بهاره از هم جدا شدین؟
گفتمش، هیچ نگفت، بلند شد، از اتاق بیرون رفت اما هیچ نگفت. شاید روزی اینجا هم گفتم،نه در کمتر از یک سال!
من اما می خندم، باید انسان مالیخولیایی ای باشم به قول سین که به این می خندم!
خنده ام از سر لج نیست، ازاستیصال هم... دوست دارم بگویم نیست،
از چیست آنوقت؟
می دانی از ایمانم است،
مسخره به نظر می آید مومن باشم،
هستم.
خنده ام از این است که می دانم دقیق، آنچه رخ داده، خواسته خودم بوده، آن زمان که امضا کردمش.
اگر واقعن امضایی در کار باشن، به هر حال توافقی هست، حتی شفاهی، در جایی که هنوز حرف بشر سند است
گفتم :آری.
چون به او ایمان داشتم، 
-اووو- می شنوی ؟ ای -اووو-.
من به تو ای -او- ایمان دارم
درستش شاید این باشد: ای -او- من تو را باور دارم.
دوستت دارم
ای همیشه حاضر، درسم چه بود؟  که عشق یعنی همیشه حاضر بودن؟ یعنی بلد نبودم؟
باشد،
یاد می گیرم. تو بگو، ۱۰۰ باره یاد می گیرم.

یکشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۹

as natural as the sun rises
as natural as the rain falls
you come
your mouth wide open

R U hungry then?

-Hallucination Bible-
شاید این قسمت نویسنده-شاعر است
 در این دنیای مدرنِ مدرنِ
 سریعِ سریع
ضرب|المثل شود نوشته|اش
 فراموش شود نامش
آی که خوابیده ای آرام
شنیده|ام آه عاشق در خواب بهتر شنیده می|شود
شنیده|ام دیگر، گیرم درست
حالم پرسیدی، ترسیدم بگویمت، بروی ز کفم

می|ترسم، از خودم، از دیدگان آلوده|ام بیشتر
اگر این نخستین بار است،اگر غریب است، بگذار باشد
اگر سوزان است بگذارد بسوزاند
اگر این راه علاج است، باشد
اگر این درس است، قبول است.

ایمانم بازگشته است.
تو بازگشته|ای، می|بویمت، هر روز
نورت که سالهاست دیگر بر این دیده نمی تابد
صوتت هم مدتیست پرکشیده
هستی هنوز، می|بویمت هر شب
دوباره مشقت می|کنم، امیدوارم
امیدوارم این عشق راه گشا باشد
حتی بسامان نرسیده|اش هم

به سرم زده بود فریادت کنم
دیروز
خویش داشتم، ایستادم باز
ایستاده|ام باز، به نظاره
نظاره عشقی که آرام قد برافرازد
می|شویدم
به قطره
آرام
خنک

شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹


امشب
شدم.

همیطوری

سیگارو هم ترک کردم
همیطوری
یکی گف نکش
گفتم چشم
همیطوری.

پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹

از اول بگم نگی نگفتیا، حرف حساب ندارم:
۱- عجب باقالی پخته ای بود آقا، آقا بد چسبید، بگو نه باباااااا!
بعدشم کی گفته نوشابه بعد باقالی، یک لیوان آب گوارای خنک خنک معجزه می کنه!
۲- عجبا، یعنی عجباااا، کجا؟ تو اسرائیل چی کار می کنن؟ کمپین راه انداختن. کمپین چی؟ که امضا بگیرن که قانون تصویب بشه که افرادی از روسپیان تقاضای سرویس می کنن از ۶ ماه تا فلان بیافتن زندون.
چرا اونوقت؟ چون حجم قاچاق دختر تو بخون کالا - جبهمو مشخص کنم نزنین: ای وای ی ی ی - از مصر ، روسیه و کشورهای شرق اروپا سر به فلک کشیده.
۳- سیگا روس امروز ثابت کرد که : نه باباااااا آریتمیک هم میشه بود و میلیونها طرفدار داشت.
    ۳.۱ حرفمو پس می گیرم که گفتم اجرا کردن بلد نیستن و همش سمپله سر اجراست، ۳ تا اجرای لایو از یک تراک گوش کردم، مو نمی زد، کپ کردم، عالیی ی ی ی ی بود! ! ! باید یه بازبینیه مجدد بکنم در موردشون، حالا نه وقت ندارم، حالا یادم اومد که حالا حالاها نه
۴. امروز استاده اومد گفت ژن میمون تومنی صد نار توفیر داره با آدم. بعد منم در اومدم که نه استاد ما خودمون خوندیم ۹۸٪ شبیه اصن اگه راست میگین منبعتون چیه، بعدشم رفتم ویکیشو پیدا کردم همونجا تو کلاس جاروجنجال که اینا ببینین راست می گم، یعنی که دیدی خیت شدی، اصن همتون عینه همین ، معلوم نیست کی بهتون دکترا داده ، عین اون احمقی نژادین و فلان
چقد حال دادددددددددددد.
به نظرتون برم حذف کنم دیگه!

کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم

کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم
همین حالا که از خواب پریدم
ساعت یک ویک دقیقه بامداد
تنها با شنیدن این صدا در گوشم که:"کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم."

همین حالا که لپ-تاپم شارژ نداره
که شارژرش جامونده
که نمیشه بهش پیغام بدم و بگم دوسش دارم

کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم
یعنی می|گی بهش زنگ بزنم؟
تا هنوز شارژ موبایلم تموم نشده؟
یا شارژ خودم،
تا دوباره به خواب  فرو نرفتم؟
تا جوهر این خودکار؟
یا کاغذ این دفتر؟
تب و تاب این کلمات؟

ولی عشق چی؟
تمومی داره؟
عشق به چشمانی که مثه کودکی معصوم زُل  می زنه
که من از وصفش عاجزم

دوست دارم.

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹

هولدن کالفیلد از سیگار می نالد

+نه آقا گند داره مملکتو بر میداره سوئیس میره بهمن مارو میزنه ملت با کلی بدبختی باید برن پیداش کنن بعد اینا میرن رو سیگار ممالک بیگانه دل و قلوه میکشن اسانس پهنم بهش میزنن بعد اینجوریم سر همون سیگاری که بو سگ میده ملتو میندازن به جون هم(به من بگی هولدن کالفیلد نگفتیا

-چرا خوب ، به خدا هولدنی دیگه
هانی منم هولدن بودم
مشکل هولدن این بود که زندگیو فقط از دریچه نگاهه خودش می خواست تعریف کنه
حق با توئه، اما زندگی در نظم عجیبی اداره میشه،
این حکومت یا اون حکومت هم تاثیره دراز مدتی نمی تونن بذارن
زاویه دیده ما به زندگی در بعد زمان
مثله مورچه ای میمونه که داره از کوهی بالا میره
ولی اون کوه نیست
اون منم
اون توئی
اون مورچه فقط رو دست ماست!!
می فهمی
سیاست پشم!
فلسفه پر!
زندگیرو بچسب.

چشم چرون

این مانتوها هست، خاله سوسکست، از کمر به پایینش، باد می زنه، می بره بالا، باز میشه، عینه باله سوسک. زیرش هویدا میشه،
از اینا می خوام.

I quit smoking

- Smokers die younger. 1
+ only the good die younger! 2
Smoking kills. 1
+ I like it to be killed
-Smoking seriously harms you and others around you. 1
+ I do need to be harmed, though no one's around me.
-Smoking during pregnancy harms your baby. 1
+ anyway, I'm sterile .
Smoking can cause a slow and painful death. 1
+ Oh yeah, I need it slow!
-  Smoking causes facial aging! 1
+ It's already been aged.


1.All are famous Tobacco packaging warning messages
2. A song by Iron Maiden

سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۹

اینجا

وسط آن هیاهو
آن جیغ و داد و دود و انفجار،
می دویدم.


آنجا بود،
جایی پشت سرم،
گز گز می کرد.


دستم ربوده شد،
کشیده شد،
کشانده شدم،
به بالا
بالای پلکانی،
که به دیوار ختم می شد.


برگشتم،
اولین نگاه،
آخرین نگاه.


وسط آن هیاهو
بالای پلکانی که به دیوار ختم می شد.
عشق مجال نیافت،
آخرین انفجار،
نه،
رعد.
دود،
نه،
مه.


ایستاده ام اینجا،
روی پلکان،
ختم شده به دیوار،
با دستِ رها شده ام،
با عشقِ مجال نیافته ام،
اینجا کجاست؟


- پلکان و دیوار از اینجا آمده، جرقه زده، 
مابقی حرف دل است.


http://www.flickr.com/photos/35638902@N02/4971439436/

یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹

سهم من

برگشتم،
از سفر.
موبایلمو شارژرش،
آی پادمو شارژرش،
هردوشان با هردویشان بی ادبی می کنند.
شارژ ندارند خوب!
من چی پس؟

جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۸۹

Educated fools

یسنا موبایلشو تو تاکسی فرودگاه دبی گم کرده
مامان زنگ زده راننده برداشته میگه فلان، مامان بابا گیر دادن براش پیغام  اینترنتی بذار بره بیرون فرودگاه موبایلشو بگیره
زود باش!،
واقعن فک می کنن اینترنت چیزیه که از تلفن و موبایل هم در دسترس تره!!!
بابا گیر داده نمی تونی از تو گوگل پیداش کنی؟!؟
- بابا مگه من ماموره سی آی ایم؟
این از تحصیل کرده های این مملکت!

بادا، تو هم؟!؟

دوباره که قلبم شکست،
از جا در آوردمش و بستمش به دُم بادبادکی که بابا هرگز برایم نخرید،
که دلم اولین بار شکست.

گفتم بسپرمشان به باد که بوزد و ببرتشان به دوردست ها،
تا که شاید قلبِ شکسته ای که به بادبادک نخریده ای وصل شده پیدا شود و
دل به دل ما بگذارد
 همانجا که می گویند آسمانش پر از دل های شکسته و تنها مانده و بادبادکان نخریده است

حالا منُ و قلبِ شکستهُ و بادبادکِ نخریده ام
همینطور منتظر منتظریم،

نمی وزد که!
 بعد، هِی به آدم می گویند رهایش کن،
کجا خوب؟ در این لجن؟

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

خواهانم

سبزش کن،
لجنی.
دوشیزه!
اندامت را می|گویم.



یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

Used to die - عادت به مردن

زندگی واسه خیلی چیزا به آدم توضیحی نمی|ده و تو رو مات|و مبهوت رها می|کنه.
اینجاست که عادت می|کنیم، به سوال نکردن، به دنبال جواب نبودن.
امّا همینجا نیست که مرگ ما رقم می|خوره؟
همین نیست که با طبیعت ذهنی|یه ما، پویایی و کنجکاوی|یه ذاتی که در وجود تک تک کودکان هست، در  تضاد|ه؟
همین نیست که سبب یاد گرفتن، کشف و ترقّی می|شه؟
آیا این عادت، عادت به مردن نیست؟

دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۹

Hallucination Bible - 2

there is this mist around this Hallucination, once you got upper & upper, There U R in the down side again, cause there is no up and down in this hallucination realm.
Hallucination Bible, s.1p.1.s.2



once you start seeing thing, u might wanna start listening as well, it's like giving birth to this child within hallucination and raising her from the silence within.
Hallucination Bible s.1p.2s.1

نوبت رفتن ما هم رسید

حس  می کنم دیگه اینجا جای من نیست، خونه یه من نیست، حس رفتن دارم،
خونه تا زمانی خونست که توش آرامش داشته باشه، که آدماش دوست داشته باشن، که آدماشو دوست داشته باشی، وقتی این صمیمیت از بین رفت، اونجا دیگه جای موندن نیست، حتی اگه حس کنی کسی اونجا هست که بهت نیاز داره، اونجا جای موندن نیست
خونه زندون نیست، خونه ماءمن توئه.
تنهایی زندگی کردن و ترجیح می دم،
متاسفانه ترجیح می دم
جایی که حریم تو شکسته می شه جای موندن نیست
اگه با تنهایی این حریم حفظ می شه، تنها باش،
چه چیزی هست که ممکنه دلت واسش تنگ بشه؟ بندازش دور، رهاش کن، اون هم یه زندونه
تو خونه صمیمیت هست، حرمت هست، عشق است، آرامش است، 
اگه اینها پیدا نشن، اونجا رو ترک کن
ترکش کن

یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۹

خودت را به من می سپاری؟

می وزم
آرام
می وزم
نا آرام
می وزم در روز
می وزم در شب

این منم
باد وزنده
که سخن می گوید

این کدامیک سوست که هم در شرق است هم در غرب؟
این کدامین سوست که هم در شمال است هم جنوب؟
همان سویم آرزوست
بوزم،
می آیی؟
خودت را به من می سپاری؟

جمعه، مهر ۰۹، ۱۳۸۹

hallucination bible - 1


you'll know everything once you've smoked this hallucinative Hubble bubble , within this hallucination you'll know everything you're really in desperate need of! s.1p.1s.1-hallucination bible.

Free counter and web stats