جمعه، آبان ۲۸، ۱۳۸۹

به تو که روزی بر زندگیم تابیدی واز خواب بیدارم کردی

وقتی فکر میکنم انگار تو از تو ذهنم فکر می کنی
وقتی نگاه می کنم انگار تو از پشت چشمام نگاه می کنی
وقتی می نویسم انگار تو با دستام می نویسی
این وضعیتی از بودنِ که دوست دارم
این وضعیتی از حضورِ که تا حالا تجربش نکرده بودم
حسی از اعتماد متقابل
از حضور توامآن در یک کالبد
و یا حسی از اتصال
از یکی شدن به واسطه یِ اعتماد متقابل
به واسطه عشقِ بلاشرط
استاد
به خاطر تما م آنچه به زندگیم افزودی و تمام آنچه از اون کاستی
به واسطه تمام درسها و آزمونهایی که تا به حال در مسیر زندگیم قرار دادی
فقط
ممنون.

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats