دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۹

برف که ببارد
انگشتانت را خواهم ربود
از آن من خواهی شد

یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

و من سگی بودم در شمالگان
سرنوشت خویش در معیّت آن اسکیمو یافته.

کپی رایت

این روزهایِ من آروم
این روزهای من درگیر است
درگیرِ 'آروم'
آروم سخن باید گفت
آروم ساز باید زد

آروم قدم باید زد
آروم عاشق باید شد

سَم. شده است سَمِّ این 'آرومِ' من
صدایِ سَم. شده است سوهانِ روح
صدایش در ذهنم می پیچید که: آروووم، سینا آرووومتر...

'آرومِ' من اصلن هاردکور نیست
'آرومِ' من حتی اروتیک هم نیست
'آرومِ' من عاشقانه ترین عاشقانه دنیاست

'آرومم' را برایش فریاد می کنم
فریادم را فریاد می کنم
کَرَش می کنم: 'آرووووووووووووووووووووووووووم'
صدایش را پَرت می کنم پس ذهنم

'آروم' حقِ من است
این، کلمه یه من است
بِفَهم این را
آن شب ها دیگر باز نمی گردد
'آرومِ' دلِ من کَسِ دیگر است.

آنقدر 'آروم' می گویم تا صدایت را پاک کنم.
عشق من نه با 'آروم' گفتن تو، نه با هیچ چیز دیگر پاک بشو نیست.
آنچه حک شد روی دلم، پاک بِشو نیست.

جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

دیدی نینیا از خواب بیدار میشن، مامانشون نباشه گریه می کنن؟ شده حکایت دلشوره|یه منی که مامان سهله، آدم دورو برم نیست، به جاش به لاکی بامبوم نیگا می کنم، به ماهیام به آسمون به عکس رو دیوار جلو تختم، بعد یه هو دلم باز میشه،ممکنه هم بغضم بترکه، ولی حالم خوب میشه، یواش یواش.
احساس می کنم حجم نفسم چند برابر شده، موقع ساز زدن شک کرده  بودم، حالا که خوابم نمی بره و بازیه نفس کشیدنم گرفته متوجه شدم، خیلی حال میده، درست انگار داری یه بادکنکو باد میکنه صدا میده، یک حالی میده ه ه ه.
شایدتاثیر تکنیکه جدیده تنفسیه که روش کار میکنم، یعنی تازه دارم حجم نفسمو کشف می کنم، بدنم داره خودشو باز می کنه! چه خوش.

when two worlds collide!

امروز وارد مرحله جدیدی از عاشقیت دل سوخته و این حرفا شدم، خوب دیگه می دونم چه مرگم شده، مثله شوفری که ماشینش روشن نمیشه میگه سرما خورده. مسئله شناخته که از خودت بیشتر میشه. میشی مثه مکانیک واسه خودروت.
حالا منم می دونم داره چی میشه، به این میگن ذره ذره در عشق ذوب شدن حتمن :))))). ماشاالله روحیه.
اینطوری آرومتر میشم.، خوب حالا قضیه چیه؟ بی اشتهایی، قلیانی تو دلت بپا میشه، دلشوره|یه ناخواسته|یه به ظاهر بی دلیلی توت شروع میشه، یعنی اینا همه واسه عشقه، اما حالا چی میشه، دلشوره رو مکانیزم معده|ات تاثیر میذاره، بنابراین اشتهاتو از دست میدی، و چون عنصر وجودی|ت به خاطر قلیان احساسی|ت تعادل خودشونو از دست داده و مثلن اگه جامد بوده شده مایع، حتی ممکنه باعث مریضی|یه فیزیکی|ت بشه. این که حالا خوبه ،هنوز هیچ اتفاقی نیافتاده، این عنصر ممکنه به حدّی تغییر ماهیت بده که به گاز تبدیل بشه که خدا نکنه اون روز برسه که هرکاری از دستت ممکن میشه، مثه فرهاد مثه مجنون.
اما من،یعنی خداییش اگه یعد ۲۵ سال از زندگیم و تجاربی چند در این زمینه، هنوز یاد نگرفته باشم چطور باهاش کنار بیام و تعادلمو حفظ کنم، همون باید برم گو فاک یورسلف کنم.
اما خوبه که دوباره تجربش می کنم، حسه خیلی خوبیه، آرومه، دیگه مثه قدیم سرکش نیست
آهان نکته جالبه دیگش اینه که قوه جنسیت ضعیف میشه، کلن عملکرد چاکراهایه تحتانیت مختل میشه
که این شروع فاجعه|ست، چون سلامتیت به خطر میافته، البته همیشه راه فراری هست.
آدما در طول سالیان سال عنصر وجودشونو می سازن، از علایقه فیزیکی و احساسیشون. این عنصر مثه هر عنصری میدان مغناطیسیه خاص خودشو داره، حالا هر میدان مغناطیسی هم یه فرکانسی داره ، یعنی اینکه عنصر تو هم فرکانس کاریه خودشو داره، زمانی که فردی وارد زندگیتون میشه این فرکانس کاریتون، واسه این که در حوزه مغناطیسیه اون قرار میگیرین تغییر میکنه، واسه همینه که گاهی آدما رو حتی واسه بار اولی که می بینی احساس نزدیکی میکنی، با حتی تنفر بدون شناخت، حالا این خوبه یا بد؟
باید بگم این فقط یه مکانیزمه، نه خوبه نه بد، ظرفیت تو در پذیرش این حکم به عنوان یه مکانیزم وتنها یه مکانیزمه که تغییر ایجاد میکنه، در ثانی اگه این مکانیزم نبود اصولن حیات ممکن نبود، اصن کسی به سمته کسی جذب نمیشد که حیات شروع بشه. حوصله|یه حرف زدن در مورده ساختار عتاصر وهسته اتم فیزیکیو ندارم که همه خوندن تو مدرسه.
فقط اینو میگمو والسلام
هر فردی یه میکروکاسمومه یعنی یک کهکشانه در ابعاد کوچک، وکلیه افراد و دنیایی که ما می شناسیم یه ماکرو کاسموسه، یعنی کهکشانی در ابعاد ماکرو.
حالا این یعنی چی؟
باورش سخته اما این یعنی اینکه در حاله حاظر یک کهکشان در ابعاد میکرو( بسیار بسیار ریز ) در درونه هرکدوم شما در جریانه، مضحکه نه ه ه . 
نه ، اصلن. ببینین من واسه خودم این مثالو دارم. ما تصوری که از دنیایه اطرافمون داریم چیه؟ مثلن سه ساختمون ۳ طبقه، چیزی بود که در کودکی من خیلی خیلی بلند به نظر میاد، بزرگ که شدم و همون ساختمونو دیدم خندم گرفته بود، چونکه به نظرم فوق العاده کوچک بود، یا مثلن چه حسی دارین وقتی زیره یه ساختمونه خیلی خیلی بزرگ قرار دارین،من که احساس مورچه بودن دارم، حالا خودتونو بذارین جایه مورچه ای که داره رو مین دنبال غذا میگرده شما دستتونو می زارین جل راش، از دستتون میاد بالا. چه حسی داره مورچه|هه؟؟؟؟؟؟
هیچی شما  وابعادتون خارج از درکه اونید. شما مثه یه کوه میمونین واسش!!
انسان هم در ماکرو کاسموس یه مورچست، ما حتی نمی تونیم گرد بودن کر زمین رو ببینیم.
خوب حالا بریم سراغ میکرو کاسموس، تو به عنوان منبع انرژی و بدنه تو به عنوانه منبع ماده، یه کهکشان رو تشکیل میدین. یه کهکشان عینه همین کهکشانی که توشیم،همین الان، عینه کهکشان راه شیری. مضحکه؟
:))))
خوب دلیله من اینه
همون قضیه مورچه اینبار برعکس، مورچه درکش از ابعاد بزرگ تا یه حدی بود، ما هم همینطور،ولی  در مورده ابعاد کوچک هم همینطوره، مگه ما تا چه حدی  از ریزی رو درک می کنیم، حتی با چشم مصلح؟ مسئله همینهشاید یکی بگه خوب اتم داریم و پروتن و نوترون، همین، دیگه از داخل تر نمیشه، با ابن حال علم مدام در حال پیشرفته، ولی یادتون نره
پروتون و نوترون خردترین ذرات ماده در ماکرو کاسموسن
یعنی تو همین دنیای خودمون، اما در مورد میکرو کاسموس داستان تفاوت داره! نوترون برایه میکروکاسموس می|تونه در حکم یه منظومه باشه برای ماکروکاسموس!!!!

خوب این یعنی چی؟ یعنی درک ما از وسعت ریزی چیزه بسیار محدودیه.
به سادگی حالا می تونین تصور کنین قضیه از چه قراره. حالا یه آیینه بذارین جلویه کل این داستان و توش نگاه کنین، درست عینه زمانی که دارین تویه تلسکوپ یا میکروسکوپ نگاه می کنین، مثه این میمونه که به آیینه جلو یه آیینه یه دیگه بذارین، تا تا بی انتها بره. دنیا بی انتهاست و این یه حقیقته، همونطوری که تو بی انتهایی و اینم یه حقیقته،
هر زمانی که به این موضوعات فک میکنم، به صلح عجیبی می رسم، نرم و مرموز.



پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

2 Prophecy

بالاخره به این سفر میرم یا نه؟
برم یا نه؟
چندین ماهه که در آرزوشم
حالا که وقت نه اومدن نیست!
first Prophecy:
If you can dream something, you can do it.
As long as you do not align your actions with your dreams, you are not fulfilling your destiny.

second prophecy: 
you've just got to take the pressure together
Or you'll never survive in this word.
استادام بهم گیر دادن که دیگه حق غیبت کردن ندارم
من فقط یه هفته ازت می خوام خدا جون، 
یا یه تعطیلی تو سه شنبه و ۵ شنبه دیگه،
سیل نه
برف قبوله
۳ متر نه
۱متر هم قبوله
فقط ۲ روزو off کن.
اوکی ی ی ؟

چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

32 calls.

Top Stories - Google News                           322 Total Story Today                                                                         


Is this election a sure bet? - MSNBC.COM   Today, 3:23 AM


Other eye-catching story lines this season: - USA TODAY   Today, 3:20 AM

چرا دوستت دارم؟



نمی|شناختمت که
یکبار آن هم مستانه رقصیده بودیم
من، من بودمُ و تو، تو.
آنموقع نمی|دانستم امّا
 که تو  هَم،  توئی

گذشت تا روزی که عکسها را مرور می کردم
دقیق که شدم
دانستم
،نگاهت
چیزی در آن آشنا بود

نگاه دیگران اما نه 
آنها دیگران بودند
تمامی آن دیگران عزیز.

نگاه تو 
پشت هر لبخند
هر قهقهه حتی
غمی پنهان داشت
سادگی، صفا داشت

نگاه تو، نگاه من
هر دو غم دارند
غمی آشنا
غمی دیرین.

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

زنجفیل بدغلق یاتصفیه|یه کارمیک؟ - همون قسمت خودمون

اومدم چای زنجفیل دم کنم، ۲ تکه زنجفیل ریز انداختم تو قوری. دیدم کمه یک تکه دیگه در آوردم انداختم توش. دیدم زیاده، کوچیکه رو در آوردم بندازم سر جاش. در که اومد، از دستم افتاد زمین قل خورد زیره کابینت. خم شدم دست کردم زیره کابینت درش بیارم دستام تار انکبوتی شد. رفتم دستامو بشورم، زجفیله خیس شد. دیدم زنجفیله خیسه و دیگه نمیشه برگردوند سر جاش گفتم می اندازمش تو قوری دوباره،سگ خورد. همچین عینه اینایی که به اندینگ (ending) و کانکلوژنو(conclusion) گشایش داستان نزدیک می|شن، با اعتماد به نفس و اقتدار پرتش کردم بره تو قوری...
.
.
.
افتاد تو لیوان آب بقل قوری
:))))))))))))))))))))))))

باراکا باشد

من امشب
از نو
متولد شدم

قسمت گم شده به مثابه قرص بی خوابی

خوابمون نمی بره
منو کوی فیشام
ساعت ۴:۱۴ دقیقه صبح 

دنبالِ قسمتون می گردیم شاید
همون که گم شده احتمالن

می خوای پیدا شی خوب؟!

-انجیل توهم-
Free counter and web stats