دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

با من قدم اگر می|زنی
آرام 
با من سخن اگر می|گویی
یواش
بر من نظر اگر می|کنی
کوتاه

در اندازه خودم
مورچه|سان
ریز

از همین می ترسم
از خودم می ترسم
از این که می دانم چقدر شجاع توانم بودن
و چه بی رحم عاشق توانم بودن

میلیونها سال پیش 
این قرار گذاشته شد
تا در چنین روزی
عشق من
یخ بزند.

۳ سال خود سانسوری هم امشب پر کشید


برف بود، ۳ متری نشسته بود، بهمن ۸۶ بود و در رشت. منِ کوهنورد عاشق معلق بودن روی طناب و صعودهای ارتفاع هم خوش خوشانم بود، طناب برده بودیم دمِ غروبی پشت بام آیت را بروبیم، ۱ ماهی بیشتر نبود که طناب را خریده بودم، چه ذوقی می کردم. روی پشت بامِ سردِ یخ با صحبتهای صاحب خانه آیت احساس گرما می کردیم، پیرمرد خوش مشربی بود. منفی ده بود ولی با آن یال و کوپال و لباسها که به تنمان بود ضد سرما شده بودیم. برف سنگین می بارید، تمامی نداشت. 
بهاره زنگ زد که: من تا ۱۰ دقیقه دیگه سبزه میدونم، با نیلو میام، میای تو ؟ آن موقع اما عزیزم و عشقم و این حرفا هم همیشه ضمیمه می شد، نه حتی نمی شد، نیازی نبود با آن صدام آرامِ همیشه عاشق و ملتمسش نیازی به این القاب نبود، واقعن نیازی نداشتیم، کافی بود نفس بکشد، بفهممش، کافی بود تنها به فکرم باشد، بی اغراق حسش می کردم، در آن روزگار که قرارِ درونی داشتم. عشق هم بهانه شده بود، معجزات کوچک روزانه را دریافت کنم.

مشفول پارو زدن بودیم، ۲ ساعت نشده بود به گمانم، هوا دیگر تاریک بود که شصتم خبردار شد، یادم رفته بود، کاشته بودمش در آن سرما! در جا زنگ زدم، قربون صدقه اش رفتم، رگه خوابش دستم بود، عاشقش بودم، به من نه نمی گفت، هیچ وقت نگفت، فکر کنم ۱۰، ۱۲ روزی هم شده بود ندیده بودیم هم را، نبوییده بودیم هم را و بالطبع نبوسیده...
چرا ؟
به یاد ندارم، معمولن پیش نمیامد، نه من طاقت دوری داشتم نه او.
شب هم زنگ زدم، کلی بوسیدمش پای تلفن، کلی بوسیدم پای تلفن، هیو خوانان بدرقه گفتیم طبق معمول و خوابیدیم.

فردایش اما فردایِ دیگری بود. قسمت، قرار گذاشته بود. از میلیونها سال پیش قرار گذاشته بود در روزی که آسمان دِین ۳ متری خود از برف را ادا کرد، آفتاب عیان شود. رقم خورده بود تا رشت عاشق سرما شود و مردمش ذوق مرگانه از برف و یخ مجسمه ها و تندیسهای یخی بسازند و جشن بگیرند و شادی کنند.

میلیونها سال پیش، این قرار گذاشته شده بود تا در چنین روزی
عشق من
یخ بزند.


نقش من اما در این بازیه کارما چه بود؟  نمی دانم. شاید هنوز نمیدانم. اما حسش می کنم عمیقن حسش می کنم.
آنها که شنیدند، که کمند، که اصولن راز داران اندکند، که به صفای قلبشان ذره ای شک ندارم و به حجم تجاربشان و کوله بار آگاهیشان،
شکه شدند،
عکس العمل نشان دادند، به آهی حتی 
قسمت من، گفتنی نیست، ستودنی نیز ، شاید ننماید،
قسمت من است، او نوشتست، من امضا زده ام،
چه کله خر بودم، چه کله خر هستم، مرا با مسامحه قراری نبوده است، نیست انگار،
آری گویا همواره شجاع بوده|ام، شجاعتر از امروزم،
راستش همین شجاعت است که گاهی می ترساندم.آنها که اما می دانند این قسمت خود نوشتهء ما را، همان اندکان اما شجاعترند، من ایشان را شجاعتر یافتم، که اعتمادشان کردم گویمشان.

شاید به همین دلیل می ترسم، از خودم می ترسم،
از این که می دانم چقدر شجاع توانم بودن. 
و چه بی رحم عاشق توانم بودن

یسنا هم آمد، یکدفعه بی دلیل ، وسط حرفهای از هر کجاییمان و خاطره گویی هایمان، این را زنده کرد:
چی شد که با بهاره از هم جدا شدین؟
گفتمش، هیچ نگفت، بلند شد، از اتاق بیرون رفت اما هیچ نگفت. شاید روزی اینجا هم گفتم،نه در کمتر از یک سال!
من اما می خندم، باید انسان مالیخولیایی ای باشم به قول سین که به این می خندم!
خنده ام از سر لج نیست، ازاستیصال هم... دوست دارم بگویم نیست،
از چیست آنوقت؟
می دانی از ایمانم است،
مسخره به نظر می آید مومن باشم،
هستم.
خنده ام از این است که می دانم دقیق، آنچه رخ داده، خواسته خودم بوده، آن زمان که امضا کردمش.
اگر واقعن امضایی در کار باشن، به هر حال توافقی هست، حتی شفاهی، در جایی که هنوز حرف بشر سند است
گفتم :آری.
چون به او ایمان داشتم، 
-اووو- می شنوی ؟ ای -اووو-.
من به تو ای -او- ایمان دارم
درستش شاید این باشد: ای -او- من تو را باور دارم.
دوستت دارم
ای همیشه حاضر، درسم چه بود؟  که عشق یعنی همیشه حاضر بودن؟ یعنی بلد نبودم؟
باشد،
یاد می گیرم. تو بگو، ۱۰۰ باره یاد می گیرم.

یکشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۹

as natural as the sun rises
as natural as the rain falls
you come
your mouth wide open

R U hungry then?

-Hallucination Bible-
شاید این قسمت نویسنده-شاعر است
 در این دنیای مدرنِ مدرنِ
 سریعِ سریع
ضرب|المثل شود نوشته|اش
 فراموش شود نامش
آی که خوابیده ای آرام
شنیده|ام آه عاشق در خواب بهتر شنیده می|شود
شنیده|ام دیگر، گیرم درست
حالم پرسیدی، ترسیدم بگویمت، بروی ز کفم

می|ترسم، از خودم، از دیدگان آلوده|ام بیشتر
اگر این نخستین بار است،اگر غریب است، بگذار باشد
اگر سوزان است بگذارد بسوزاند
اگر این راه علاج است، باشد
اگر این درس است، قبول است.

ایمانم بازگشته است.
تو بازگشته|ای، می|بویمت، هر روز
نورت که سالهاست دیگر بر این دیده نمی تابد
صوتت هم مدتیست پرکشیده
هستی هنوز، می|بویمت هر شب
دوباره مشقت می|کنم، امیدوارم
امیدوارم این عشق راه گشا باشد
حتی بسامان نرسیده|اش هم

به سرم زده بود فریادت کنم
دیروز
خویش داشتم، ایستادم باز
ایستاده|ام باز، به نظاره
نظاره عشقی که آرام قد برافرازد
می|شویدم
به قطره
آرام
خنک

شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹


امشب
شدم.

همیطوری

سیگارو هم ترک کردم
همیطوری
یکی گف نکش
گفتم چشم
همیطوری.

پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹

از اول بگم نگی نگفتیا، حرف حساب ندارم:
۱- عجب باقالی پخته ای بود آقا، آقا بد چسبید، بگو نه باباااااا!
بعدشم کی گفته نوشابه بعد باقالی، یک لیوان آب گوارای خنک خنک معجزه می کنه!
۲- عجبا، یعنی عجباااا، کجا؟ تو اسرائیل چی کار می کنن؟ کمپین راه انداختن. کمپین چی؟ که امضا بگیرن که قانون تصویب بشه که افرادی از روسپیان تقاضای سرویس می کنن از ۶ ماه تا فلان بیافتن زندون.
چرا اونوقت؟ چون حجم قاچاق دختر تو بخون کالا - جبهمو مشخص کنم نزنین: ای وای ی ی ی - از مصر ، روسیه و کشورهای شرق اروپا سر به فلک کشیده.
۳- سیگا روس امروز ثابت کرد که : نه باباااااا آریتمیک هم میشه بود و میلیونها طرفدار داشت.
    ۳.۱ حرفمو پس می گیرم که گفتم اجرا کردن بلد نیستن و همش سمپله سر اجراست، ۳ تا اجرای لایو از یک تراک گوش کردم، مو نمی زد، کپ کردم، عالیی ی ی ی ی بود! ! ! باید یه بازبینیه مجدد بکنم در موردشون، حالا نه وقت ندارم، حالا یادم اومد که حالا حالاها نه
۴. امروز استاده اومد گفت ژن میمون تومنی صد نار توفیر داره با آدم. بعد منم در اومدم که نه استاد ما خودمون خوندیم ۹۸٪ شبیه اصن اگه راست میگین منبعتون چیه، بعدشم رفتم ویکیشو پیدا کردم همونجا تو کلاس جاروجنجال که اینا ببینین راست می گم، یعنی که دیدی خیت شدی، اصن همتون عینه همین ، معلوم نیست کی بهتون دکترا داده ، عین اون احمقی نژادین و فلان
چقد حال دادددددددددددد.
به نظرتون برم حذف کنم دیگه!

کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم

کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم
همین حالا که از خواب پریدم
ساعت یک ویک دقیقه بامداد
تنها با شنیدن این صدا در گوشم که:"کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم."

همین حالا که لپ-تاپم شارژ نداره
که شارژرش جامونده
که نمیشه بهش پیغام بدم و بگم دوسش دارم

کاش می|شد راهی پیدا کنم که بهش بگم دوسش دارم
یعنی می|گی بهش زنگ بزنم؟
تا هنوز شارژ موبایلم تموم نشده؟
یا شارژ خودم،
تا دوباره به خواب  فرو نرفتم؟
تا جوهر این خودکار؟
یا کاغذ این دفتر؟
تب و تاب این کلمات؟

ولی عشق چی؟
تمومی داره؟
عشق به چشمانی که مثه کودکی معصوم زُل  می زنه
که من از وصفش عاجزم

دوست دارم.

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹

هولدن کالفیلد از سیگار می نالد

+نه آقا گند داره مملکتو بر میداره سوئیس میره بهمن مارو میزنه ملت با کلی بدبختی باید برن پیداش کنن بعد اینا میرن رو سیگار ممالک بیگانه دل و قلوه میکشن اسانس پهنم بهش میزنن بعد اینجوریم سر همون سیگاری که بو سگ میده ملتو میندازن به جون هم(به من بگی هولدن کالفیلد نگفتیا

-چرا خوب ، به خدا هولدنی دیگه
هانی منم هولدن بودم
مشکل هولدن این بود که زندگیو فقط از دریچه نگاهه خودش می خواست تعریف کنه
حق با توئه، اما زندگی در نظم عجیبی اداره میشه،
این حکومت یا اون حکومت هم تاثیره دراز مدتی نمی تونن بذارن
زاویه دیده ما به زندگی در بعد زمان
مثله مورچه ای میمونه که داره از کوهی بالا میره
ولی اون کوه نیست
اون منم
اون توئی
اون مورچه فقط رو دست ماست!!
می فهمی
سیاست پشم!
فلسفه پر!
زندگیرو بچسب.
Free counter and web stats