دلم پر بود، می خواستم بیام این تو برون ریزی کنم بعده عمری،از رفتار بد بابا، مامان، یسنا، از اینکه انگار عشق و صمیمیتو هیچ جور نمیشه وارد این خونه کرد، انگار اینا خیلی وقته که سنگ شدن!! بعدش هی لاگ|این نمیشد تو بلاگر بعدش گفتم برم گوگل ریدرمو بخونم، تا این که داشت جون می|کند، لاگ|این بشه. همین طوری خوندمو خوندم شادتر و سر حال تر شدم، دیگه ام حواسم به لاگ|این نبود. بعدش رسیدم به نوشته|ی آذر: تا بوسه هست سیلی چرا؟ بعدش به خودم اومدم دیدم راست می گه ها، حتی نوشتنش هم می تونست حکم سیلی زدنو داشته باشه، من که این همه تلاش کردم، به جهنم که نتیجه نداده، من باز تلاشمو می کنم، من اینطوریم اونا اونطورین. به جهنم که نمیشه اینو عوض کرد، من سیلی به زن نیستم آقا!
این شد که آخرین پست منو آذر هم اسمه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر